ایران ایران درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
نويسندگان سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, :: 11:5 قبل از ظهر :: نويسنده : رامین
محمدرضا پهلوي در چهارم آبان ماه 1298 ش در تهران به دنيا آمد. پس از تاسيس سلسله پهلوي توسط رضاخان ميرپنج، وي به عنوان وليعهد انتخاب شد و اين مقام را تا سال 1320 ش بر عهده داشت. با ورود متفقين به ايران و برکناري و تبعيد رضاخان به آفريقاي جنوبي، دولتهاي استکباري که محمدرضا را مهرهاي آرام و مطيع ديدند، او را به سلطنت ايران نشاندند. از اين پس، محمدرضا به عنوان پادشاه ايران، سلطنت خود را آغاز کرد. تا قبل از کودتاي 28 مرداد 1332، نفوذ انگلستان در کشور بيشتر بود، ولي پس از کودتا، آمريکا به عنوان قدرت اصلي در مملکت، شاه را به هرطرف که منافع آن دولت طلب ميکرد، ميکشاند. با آغاز حرکت انقلاب اسلامي در خرداد 1342، شاه، با قساوتي تمام، مردم را به خاک و خون کشيد و رهبر انقلاب اسلامي را در 13 آبان 1343 به تبعيدي ناخواسته فرستاد. پس از اين تبعيد، محمدرضا پهلوي يکهتاز ميدان حکومت ايران شد و به ديکتاتوري خود محور بَدل گشت. در طول اين ساليان، ساواک هرگونه مخالفتي را با شدت سرکوب ميکرد و مستشاران آمريکايي در تمام ارکان کشور نفوذ کرده بودند. شاه براي تثبيت بيشتر مقام خود، در سال 1350 جشنهاي 2500 ساله شاهنشاهي ايران را برگزار نمود و عده زيادي از سلاطين و رؤساي جمهور و نمايندگان کشورها در آن شرکت کردند. هزينه اين جشنها در رسانههاي غربي بازتاب بدي پيدا کرد و آنان ضمن نشان دادن فيلمهاي جشن، گوشههايي از زندگاني رقتبار جنوب تهران را به نمايش گذاشتند. اقدامات اسلام ستيزانه محمدرضا پهلوي در سالهاي بعد شکل گستردهتري به خود گرفت و حتي تاريخ هجري شمسي را به تاريخ مجعول و موهوم شاهنشاهي بدل ساخت. در اواخر سال 1356، و پس از درج مقاله اهانتآميز عليه امام خميني، امواج توفنده انقلاب، بار ديگر پايههاي پوسيده نظام شاهنشاهي را در بر گرفت. در اين ميان شاه سعي کرد با اقدامات عوام فريبانه، خشم مقدس ملت ايران را فرو نشاند. از اين رو با برکناري نخستوزير و دستگيري برخي از مهرههاي سرشناس پهلوي، درصدد بود تا تقصير را بر گردن آنها بيندازد. وقتي اين تلاشها به جايي نرسيد، محمدرضا خود در صفحه تلويزيون ظاهر شد و نطقي استرحام آميز ايراد نمود و خطاب به مردم گفت که صداي انقلاب شما را شنيدم. او همچنين از مراجع تقليد ملتمسانه درخواست کرد که مردم را هدايت نمايند و قول همهگونه آزادي داد. ولي نه دولت نظامي و نه نطق شاه، بازدارنده روند انقلاب نبود. در اين حال محمدرضا شاه که براي خود چارهاي جز سرکوب و کشتار نميديد، دست به ارتکاب جنايات متعددي زد. اين کشتارها مانع از سقوط رژيم ستمشاهي نگرديد و پس از فرار مفتضحانه او سرانجام در 22 بهمن 1357 ش، طومار سلطنت ننگين پهلوي و 2500 سال حکومت شاهنشاهي در هم پيچيده شد. شاه که چند هفته قبل از پيروزي انقلاب، ماندن در ايران را صلاح نميديد، در 26 دي 1357، از کشور خارج شد و پس از ماهها آوارگي، سرانجام در پنجم مردادماه 1359 ش در قاهره پايتخت مصرجان را به جان
افرین تسلیم نمود
محمدرضا در دو سال آخر حکومت، به هیچ چیز علاقه و توجه نشان نمی داد. تعیین دخترم فرح به عنوان نایب السلطنه و بعداً تعیین شورای سلطنت، فقط به این خاطر بود که پزشکان فرانسوی و اسرائیلی به محمدرضا گفته بودند او مدت زیادی زنده نخواهد ماند.
محمدرضا در روزهای پایان عمر سلطنت خود، فقط شاهد بر باد رفتن سلطنت پهلوی نبود؛ او شاهد دود شدن شمع وجود خود نیز بود.
شب ها به طور مرتب جلسات جن گیری و احضار ارواح در نیاوران برگزار می شد و محمدرضا با استفاده از چند حاضر کننده ی ارواح و مدیوم های نیرومند، تلاش می کرد روح پدرش را احضار و از او کسب راهنمایی کند.
یکی از این احضار کنندگان ارواح که تبحر زیادی در این کار داشت، استوار بازنشسته ی ارتش شاه و دیگری یک نویسنده ی کهنسال روزنامه ی اطلاعات بود که دومی به علت پیری، قادر به احضار روح نبود و فقط در جلسات شرکت می کرد تا صحت عمل احضار کننده ی اولی را به عینه معاینه نماید.
فرح که یک بار در این جلسات شرکت کرده بود، می گفت: محمدرضا توانست با ارواح چند تن از نخست وزیران سابق هم ارتباط بگیرد...
از همه بدتر این که، مشاوران نزدیک شاه نظیر آقای مهندس اردشیر زاهدی، مرتباً به او توصیه می کردند هرچه زودتر ایران را ترک کند؛ زیرا برای آمریکاییان و انگلیسیان، جان محمدرضا و خانواده اش کوچکترین اهمیتی ندارد و حتی آن ها ترجیح می دهند
خانوادهی پهلوی در ایران قتل عام شوند تا این، درس عبرتی برای سایر حکومت های وابسته به اردوگاه غرب باشد و بدانند، در صورت به خطر انداختن منافع کمپانی های غربی، به چه سرنوشتی دچار خواهند گردید!
محمد رضا شاه
دخترم فرح می گفت: اینها همه خواب و خیال و توهم است؛ زیرا پرزیدنت کارتر در ملاقات با او پشتیبانی از محمدرضا و سلطنت پهلوی را مورد تأیید قرار داده است.
طرح پرزیدنت کارتر این بود که محمدرضا برای مدتی از کشور خارج شود تا بختیار بر اوضاع مسلط گردد و پس از فرو نشستن موج هیجانات، شاه به ایران برگردد و یا به نفع فرزند ارشدش (ولیعهد) از سلطنت کناره گیری نماید.
اما محمدرضا این اظهارات کارتر را دروغ های پوچ می نامید و می گفت، آمریکایی ها می خواهند او را از کشور بیرون کنند تا بنای سلطنت پشت سر او فرو بریزد!
محمدرضا مرتباً سفرهای مخفیانه ی ژنرال «رابرات هایزر» فرمانده ی نیروهای ناتو در آلمان غربی به تهران را متذکر می شد و می گفت: «این مردک مأموریت دارد وفاداری ارتش نسبت به شخص وی را خنثی نماید!»
30/4/1390 رهگذر(مکتوب)
سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, :: 10:58 قبل از ظهر :: نويسنده : رامین
به امید خدا تصمیم دارم در چند قسمت به بررسی تاریخ زبان های ایرانی بپردازم وبه بازشناسی جایگاه زبان های اقوام گوناگون ایرانی در درازای تاریخ پرافتخار ایران زمین بپردازم البته باید توجه داشت که این بررسی چکیده و فقط یک بررسی تاریخی است نه زبان شناسی (برای زبان شناسی این زبان ها می توانید به منابع مراجعه کنید) در عین حال کوشش کرده ام تا آنجا که ممکن است کامل باشد. در پایان هربخش هم تعدادی کتاب برای مطالعه بیشتر معرفی خواهم کرد که اطلاعات مفصل تر را می توانید در آن کتاب ها بیابید.
مقدمه:
شاخه زبان های ایرانی در گروه زبان های هند وایرانی(آریایی) وخانواده زبان های هند واروپایی جای دارد دیگر گروه های این خانواده ژرمنی، یونانی، ایتالیایی، ارمنی، آناتولیایی، آلبانیایی، بالتی، اسلاوی، تخاری و سلتی می باشد باید توجه داشت که نباید واژه آریایی رابرای همه زبان های خانواده هند واروپایی به کاربرد این اشتباه دانشمندان انگلیسی در اوایل سده بیستم بوده است امروزه تنها زبان های هند وایرانی، آریایی نامیده می شوند.
زبان های ایرانی را در سه دوره زمانی بررسی می کنند 1- دوره باستانی(از ورود آریایی ها تا نابودی امپراتوری هخامنشی) 2- دوره میانه(از نابودی هخامنشیان تا آغاز پادشاهی صفاریان) و3- دوره نو که از صفاریان تا امروز.
1- زبان های ایرانی در دوره باستان :
ریشه همه زبان های ایرانی، زبانی به نام ایرانی باستان است از این زبان حتی یک کلمه هم باقی نمانده از زبان ایرانی باستان چهار زبان مستقیما پدید آمده به نام های سکایی، مادی، فارسی باستان و اوستایی
1- زبان سکایی: سکاها قومی آریایی بودن که از هزاره اول پیش از میلاد تا هزاره اول پس از میلاد در سرزمین بزرگی از کناره های دریای سیاه تا مرزهای چین زندگی می کردند از این زبان جز شماری واژه چیزی برجای نمانده ونوشته ای از این زبان به دست نیامده است برخی از واژگان سکایی که باقی مانده : aspa: اسب ،hapta: هفت و... .
2-زبان مادی: زبان قوم ماد بوده که از این زبان نیز جز چند واژه در نوشته های پارسی باستان چیزی باقی نمانده و نوشته ای از این زبان به دست نیامده برخی واژگان باقی مانده : wazarka: بزرگ ، asan: سنگ و... .
3- زبان پارسی باستان: زبان قوم پارس بوده و زبان کتیبه های شاهان هخامنشی است قدیمیترین و مهمترین اثر باز مانده از این زبان کتیبه بیستون است.
4- زبان اوستایی: این زبان زبان یکی از نواحی شرق ایران بوده تنها اثر بجا مانده از این زبان کتاب اوستا است و کهن ترین نوشته ای که از این زبان باقی مانده گاتاهای زرتشت است.
در بخش بعد زبان های ایرانی دوره میانه را خواهیم شناخت.
برای اطلاعات بیشترمی توانید به کتاب های زیر مراجعه کنید :
1- تاریخ زبان فارسی نوشته دکتر محسن ابوالقاسمی
2- تاریخ زبان فارسی نوشته پرویز ناتل خانلری
3- زبان و ادبیات ایران باستان نوشته زهره زرشناس
4-فرمان های شاهنشاهان هخامنشی نوشته رلف نارمن شارپ
5- تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام نوشته احمد تفضلی
سه شنبه 25 تير 1392برچسب:, :: 10:58 قبل از ظهر :: نويسنده : رامین
روزی وحشت انگیز بود. جز ناله مردان و زنان و کودکان که برای همیشه از یکدیگر بایستی جدا شوند بانگی به گوش نمی رسید. وحشیان زنها را می ربودند و مردان به نظاره ایستاده از شدت ناتوانی جز غم و اندوه کاری نمی توانستند کرد. بعضی که تحمل رسوایی محرمان خود را نمی کردند از جان گذشته به مغولها حمله می بردند و به خاک هلاک می افتادند. زنان را از مردان جدا می کردند. ای بسا پری وشان را که از کنار شوهران بیرون می کشیدند و خواهران را از برادران جدا می کردند.
حمله به مرو
سرداران مغول بزرگان ایران را انتخاب کرده و به حضور تولی پسر چنگیز می بردند و در برابر چشم زن و فرزندانشان سر انان را از تن جدا می کردند.مردان را مجبور می کردند که دستها را پشت سر خود گرفته بر زمین بخوابند . جمعی را خفه و گروهی را با شمشیر هلاک کردند. مغولان در این شهر دست به مثله و قطع دست و پای مسلمانان کردند و عده ای را زنده به درون اتش می انداختند
حمله ترکان به دربند ایران در زمان ساسانیان
موسی کاگان کتواتسی مولف کتاب تاریخ اغوانک می نویسد های شاه دربند و قفقاز خطر وحشتناکی که از سوی مردم پلید و غداری که صورتهای پهن داشتند و شبیه و همانند زنان بودند مشاهده کرد. موهای دراز انان از سر بر چهره و بدنشان فرو ریخته بود. انان نیزه و کمان و تیر به دست داشتند و مانند گرگهای وحشی حمله می کردند . کمترین اثر ی از شرم و حیا در چهره انان نبود. انها به مردم شهر حمله می کردند و انها را در کوچه ها و میدانها قطعه قطعه می کردند . دیدگان این دز خیمان بر زیبارویان نیز رحمت نمی اورد. پسران و دختران را می کشتند. انها بر موجودات بی ازار و پیرانی که قادر به جنگ و پیکار نبودند هم رحم نمی کردند. انها به کودکان و خردسالان نیز رحم و شفقت روا نداشتند و قلبشان از دیدن کودکان شیر خوار به رحم نمی امد. این کودکان بی گناه بر جسدهای سوراخ سوراخ مادرانشان افتاده از پستانهایشان به جای شیر خون می مکیدند. همین که انان به خانه ای گام می نهادند چون اتشی که به نیستان افتاده باشد همه جا را می سوزاندند و نابود می کردند. انها همین که به خانه ای وارد و از ان خارج می شدند راه را برای درندگان و پرندگان وحشی مردار خوار هموار می کردند.
جمعه 21 تير 1392برچسب:, :: 7:5 بعد از ظهر :: نويسنده : رامین
ادامه مطلب ... جمعه 21 تير 1392برچسب:, :: 7:5 بعد از ظهر :: نويسنده : رامین
سورنا (سردار بزرگ ایرانی) جمعه 21 تير 1392برچسب:, :: 7:5 بعد از ظهر :: نويسنده : رامین
نشانه ای دیگر بر آزاد اندیشی . عدل . انسان دوستی و بزرگ منشی ایرانیان باستان جمعه 21 تير 1392برچسب:, :: 7:5 بعد از ظهر :: نويسنده : رامین
سلسله اشکانیان( پارت ها): ۲۵۰ پ.م تا ۲۲۰ ب.م (۴۷۰سال) شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 9:4 بعد از ظهر :: نويسنده : رامین
پیش گفتار برای اشخاصی که می خواهند از تاریخ ایران بدانند، دانستن مختصری از تاریخ جهان لازم است، بخش هایی که به تاریخ و تاریخ اجتماعی ایران مربوط می شود، و نیز به واقعیتها و دروغ های تمام تاریخ جهان آشنا شوند. در این پست مختصر تاریخ جهان را می نویسم، امیدوارم با دقت موج نو با آن برخورد کنید، و با هوشیاری ایرانی کم و کاست ها را پاسخ گو باشید، جهت اطلاعات بیشتر به لینکها مراجعه شود. هدف کلی این نگاه بررسی تاریخ جغرافیای قاره کهن و اروپا و شمال آفریقا می باشد، تحولات تاریخی، تاریخ اجتماعی، دولتها را می نویسم، عکسها و نقشه ها را در یک مجموعه قرار می دهم که با دانلود آنها در کامپیوتر بتوان استفاده مضاعف نمود.
توجه: مطالب نوشته شده از کتاب های تاریخ است، و اکثر تحقیق و تحلیل های مستقل من نمی باشد، بمرور اصلاح می کنم و در اینجا پست می کنم. در ضمن از منطقه بین النهرین در اینجا به نام تاریخی ایرانی آن سرزمین، یعنی ایراق نوشته ام.
آغاز تاریخ بشر
1 ـ ابتدای کار
مسلمان و شیعه، پیرو اندیشه نیک و گفتار نیک و کردار نیک، می باشم. این نگارش را آغاز می کنم درباره تاریخ ایران و آریایی که اندیشه و گفتار و کردار، نیک ، عشق و زندگی آنها بود، و برای آن پایانی نبوده و برای این نوشته هم پایانی متصور نیست. بدین منظور در تاریخ نگاری از تمام واقعیتها با دانش لازم که از تحقیقات کاملاً علمی بدست آمده استفاده می کنم و از داستانها و افسانها و مسائل دینی تاریخی بدلیل نداشتن پایه علمی می گذرم. من ایرانیم، در ایران عزیز زندگی می کنم و به ایرانی بودن خود افتخار می کنم، و این دلیل نیست که خون من رنگین تر و بهتر از آن آفریقایی که شاید گرسنه ای باشد، یا آن کشاورز زحمت کش هندی، و یا کارگر عرق ریز چینی باشد. همه بشر، و همه از یک نوع هستیم، همه مردم یکی هستند.
از ایران و ایرانی می گویم از آریایی پاک می گویم، و این هم دلیلی نیست که دیگران و ملل دیگر را کم بدانم و یا نفی کنم، مردم در همه جای گیتی برای ما ایرانی ها عزیز و دوست داشتنی هستند. در تمام نوشته هایم به هیچ قوم و ملت و مردمی و هیچ مرام و مسلکی اهانت وجود ندارد و نخواهد داشت، چه در سرزمین های باستانی ایران بزرگ زندگی کنند و یا تمام جهان باشند. امیدوارم که روشنفکران هر قوم و ملت از خود بگویند و از دوستی ها و معرفت های مردم کشورشان بگویند. ما آریائیها از گذشته های دور یادگرفته ایم، آزاد باشیم و آزاد بیاندیشیم، خود را در اسارت عقده ها و عقیده ها قرار ندهیم، ابتدای این آموزشها نوروز است که اتحاد ذهنی ما ست و می آموزد چه و چگونه باشیم. هر آریایی می خواهد خودش باشد که در ذهنش مرام و مسلک و نژاد پرستی شکل نداده باشند. پندارهای محدود، اندیشه را اندازه همان قوانین و محروم در می آورد. با پایان قرون وسطی و شروع قرون جدید در اروپا، ملیتها در شکل استعماری بوجود آمد و همه چیز برای آنها فقط نژاد و مرام خاص کشورشان بود و ملتهای دیگر به حساب نمی آمدند. ولی ما ایرانی ها از ابتدای تاریخ وجود و زندگیمان برای تمام مردم گیتی دوستانه بوده است. من در این مقاله بی پایان، تاریخ ایران را با دیدی نو و شیوه قرن 21 می نگارم، و هروز جدید ترین موضوعات تاریخ ایران، در تمام زمینه ها را می یابم، و می نویسم. این تاریخ نگاری موج سومی در قرن سنت گریزی می تواند تاثیر افزونی داشته باشد.
پرسش از عموم: آیا شما به نام یک ایرانی، شخصی غیر ایرانی را آزار داده اید؟
2 ـ داننده را می شناسید
تا امروز کسی بدرستی و علمی نمی داند انسان اولیه چگونه و چرا بوجود آمد، یک نظریه جدید که بنظر من بهتر و علمی تر آمد، بطور خلاصه می نویسم. انسان اولیه حدود 200 تا 300 هزار سال پیش، در قاره تنوع جانداران یعنی آفریقا، از دو نوع جانور یکی گوشتخوار و دیگری گیاهخوار بوجود آمد. البته اینها خود شرایط تکاملی را سپری کرده بودند. این انسان اولیه در آن سرزمین بدلیل مساعد بودن آب و هوا نیاز به پوشش نداشت. انسان اولیه در حدود 100 هزار سال پیش به انسان داننده تبدیل شد و در نتیجه توانست از پستوی آفریقائیش رهایی یابد و در دنیای کهن گسترش یابد.
داننده بسیار پرخور و فعال بود، و بزودی تمام جانوران اطرافش را که می توانست با دست شکار کند منجمله پدر و مادر اولیه خودش را خورد. و داننده که به شکل رمه هایی در آمده بودند، برای غذا و کشف جدید مطابق ذاتش به همه طرف رفت، و این سرنوشت پیشرفت او بود. توانست سنگ تیز و پوست برای پوشش و چیزای اولیه مورد نیازش را طی 50 تا 100 هزار سال تهیه کند. قبیله ها در اندازه هایی زیر 1000 نفر، حدود 60 هزار سال پیش جهت غذا از کناره نیل گذشت و سپس به کناره دجله و فرات آمدد و باز منشعب شدگان و از راه رسیدگان دیگر که طی چند ده هزار سال دست و پنجه نرم کردن با طبیعت و زندگی چیزهایی یاد گرفته بودند از راه قفقاز به روسیه رفته و از غربی ترین نقطه اروپا تا شرقی ترین جای آسیا به گله های ماموت برخورد کردند و این حیوانات بیچاره که هیچ دشمن طبیعی نداشتند، بهترین غذای داننده شدند، که سنگ تیز و نی سلاح او بود. در تمام آثار به جا مانده در غارها و معابر اولیه این وسایل و استخوانهای داننده و ماموت بسیار دیده شده است. توسط کوچ ماموتها انسانها هم در دو قاره آسیا و اروپا گسترده شدند. با نابودی و تمام شدن ماموتها، انسانها برای تهیه آذوقه جدید تکافوی نویی آغاز کردند، که این سر آغاز پیدایش تمدن اولیه یا دیرینه سنگی بود.
همچنین حدود 30 هزار سال پیش قبیله هایی از برینک عبور کرده و گله های بوفالو را یافتند و تا وقتی که بوفالو و غذا مهیا بود، به تمدن روی نیاوردند. انسانها پراکنده شده در قبیله ها و سرزمینهای مختلف گیتی، بنا به شرایط آب و هوایی رنگ و رویی جدا یافتند، زبان های مختلف پدیدار شد و قبیله ها در دایره زندگی خودشان از یکدیگر چیزهایی یاد گرفتند و لغتهایی هم رد وبدل شد. این خیلی خلاصه یکی از جدید ترین و علمی تری نظریه هاست، عزیزانی که رشته تخصصی آنها می باشد و تمایل دارند بیشتر بدانند، منابع را ذکر می کنم.
پرسش از عموم: آیا اگر انبار پنیر و یا غذای فراوان داشته باشید باز هم برای زندگی تلاش می کنید؟
3 ـ داننده داننده کی بود
اندکی پس از داننده و در حدود بیست هزار سال پیش انسان داننده داننده در ایران بزرگ ظاهر شد، که خانه و مسکن آنان در غارهای زیر زمینی و در کنارهای پردرخت کوه ها و رودخانه ها قرار داشت. آنان این مغاک ها را با شاخ و برگ و گل و سنگ می پوشاندند. نمونه این غارها و منزلگاه ها در تنگ پبده کوه های بختیاری شمال شرقی شوشتر کشف شده است. و سپس به دشتها آمدند، نمونه سکونت گاه های دیرینه در تپه سیالک کاشان است. دست ساختهای داننده داننده نشان دهنده تنوع و تخصصی تر شدن ابزار ها می باشد، که به آن سبک میانه سنگی می گوییم. هنر داننده دیرینه سنگی فریبندگی در تعقیب گاو وحشی بود، اما داننده داننده با تیر و کمان توانست گوزن و گاو شکار کند و پخته میل نماید.
انسان توفیق خود را مدیون فقدان تخصص و توانایی تغییر خورد و خو به اقتضای موقعیت است. داننده داننده کاملاً با بوم زیستی عصر خود آگاهی یافت و با کشف تدریجی امکانات محیط با اطمینان روز افزون بر بقای خود پای می فشرد. همچنین بعلت زلزله خیز بودن ایران و دلایل جغرافیایی برای کوچ نشینی، داننده داننده در سراسر سرزمین وسیع ایران بزرگ پراکنده گشت. باز هم بدلیل جغرافیایی هر طایفه ای برای خودش فلکوریک خاصی داشت، اما همه در دایره ایران بزرگ ضمن تبادل اقتصادی، با یک شیوه عمومی مرام و مسلکی داشتند. بدین ترتیب ایران بزرگ به موزائیک رنگارنگی از طایفه های زیبا تبدیل شد، که همه به هماهنگی و همدلی دست یافته بودند، که تا امروز باقی است.
آثار بجا مانده از قبیل ظروف و قبر ها و گبرها و ادوات مختلف دیگر دلیل آن است. در ایران بزرگ اصل مهم داشتن چهار فصل سال و تنوع جغرافیایی خاص، دلیل بر آن شد که انسانهای میانه سنگی برای اولین بار در تاریخ بشر خیلی سریع جای خود را به نو سنگی بدهند. داننده داننده در ده هزار سال پیش در دایره ایران بزرگ کشاورزی نو پدید را بوجود آورد، که داس ها و هاون های سنگی کشف شده دلیل آنست. کشت محصول آخرین پیشرفت لازم برای بیرون آمدن انسان از مرحله میانه سنگی و ابتدای گرد آوری غذا و ورود به کشاورزی دوران نوسنگی بود، که این اولین قدم تمدن جهان در دایره ایران بزرگ انجام شد، و مورد تایید همه دیرینه شناسان می باشد.
پرسش از عموم: آیا در موزه ها وسایل داننده داننده را دیده اید؟
ادامه دارد و باز نویسی می شود.
عکس از طرح موزه ای انسان اولیه در غار، عکس شماره 4104.
مختصر تاریخ جهان
بخش یک، تاریخ باستان:
نخستین جوامع نویسای بشر یا دوران تاریخ با تعریف هایی از ایراق شروع می شود، متعاقب آن فلسطین سوریه غرب مدیترانه می باشد. در نیمه هزاره چهارم قبل از میلاد تمدن عبید که منسوب به تل العبید در جنوب ایراق است و آثار این تمدن از جمله ظروف سفالی منقوش و بقایای مقابر و کلبه های گلی و نی و شواهدی از کار برد مفرغ نیز بدست آمده. عبید به تدریج به شمال گسترش پیدا می کند، گرچه ده نشین بودند، ولی می توانستند معابد بسازند و پایه گذار دین با معبد دست ساز بشر باشند. همزمان با عبید در فلات ایران سیلک و شهر سوخته در حال رشد بودند، که در تاریخ شهر های ایران نوشته ام. در ابتدای تاریخ ایراق زیر سلطه سیاسی ایرانیان بود.
هزاره سوم قبل از میلاد: مصریان نخستین پادشاهی قابل توجه را بر پا کردند، از ابتدای هزار سوم قبل از میلاد نخستین فرعون سلسله اول پادشاه منس بود، که با شمشیر های کوتاه مفرغی تقریباً تمام مصر را به فرمان در آورد. در آن زمان قبایل دلتای نیل در جمعیت های اندک و در حداقل دانش بودند و اختلاف های زیادی در عقاید جادوگری خود داشتند، و براحتی گرفتار اولین سلسله پادشاهی شدند. در این زمان اطلاعات دقیقی از تاریخ پادشاهی در ایران و ایراق در دست نیست، فقط می دانند که تا نیمه هزاره سوم ایراق هنوز واحد سیاسی قابل ملاحظه نداشت. از نیمه هزاره سوم قبل از میلاد کم کم تاریخ سازی شروع می شود، سومر و اکد شروع به ابراز وجود کردند، و آثار باستان شناسی از خود بجای گذاشتند، در نیمه این هزاره آثار تاریخی از خلیج فارس تا قفقاز نشان می دهد، که تمدن هایی داشتند و چیزهایی برای بررسی باستان شناسی از خود بجای گذاشتند، ولی هیچ کدام خبر از واحد بزرگ سیاسی نمی دهد. در این زمان هنوز قبایل اروپا سنگ روی هم می چیدند و در غارها نقاشی می کردند، که امروزه اروپائیان با کشف آنها از خوشحالی بپر بپر می کنند. از شرق قاره کهن تا انتهای شرقی آسیا وضع از اروپا بهتر نبود، و با چند قبر و کاسه های گلی نپخته ساده و ابزار سنگی عادی موزه های را تزئین کرده اند. اما افریقا از مرکز تا نزدیک مصر وضع بهتر بود، کوشی ها حرفی برای گفتن در تاریخ دارند، اما تحقیقات امروزی در این منطقه برای باستان شناسی کم است.
در قرن 23 تا 24 ق.م اکد ها بر ایراق مرکزی و سومر ها بر جنوب قدرتشان را متمرکز کردند، ولی قدرت اصلی در شوش از تماس چند تمدن ایرانی رشد می کرد، در تاریخ به آنها عیلام می گویند، که در واقع بخش اول سلسله هخامنشیان است و به اشتباه یا دروغ عیلام نامیده اند، البته درست آن حکومت ایلام است. در 2200 قبایل زاگرس به راحتی بر اکد پیروز شدند، که این باعث شد کمی باستان شناسی به عقب رود، سفال گری منقوش شمال ایراق به شکل ساده تری در زمان اشغال زاگروسیها در آمد. نوشتن در لوح گلی پخته بود، با پیدایش خط میخی که با لهجه های مختلف نوشته می شد، خط تصویری سومری از بین رفت. مصریان از قلم مو و جوهر روی پاپیروس خط تصویری یا هیروکلیف خود را می نوشتند، خطی که ویژه کاهنان و در انحصار آنها بود، و هر قرن آنرا ساده تر می کردند. در سند و پنجاب دو تمدن موهنجودار و هاراپا در کنار شهر سوخته، شهر های بزرگی بودند، که خیابان کشی و فاضل آب و چاه و حمام و ساختمان های خوب داشتند، به تجارت و داد و ستد مشغول بودند، و در تکمیل کردن خط و نویسایی سهمی برده اند. اندک خطوط باقی مانده دره سند و شهر سوخته خوانده نشده است، آنچه مشخص می باشد، خطوط شهر سوخته ابتدای الفبای سانسکریت می باشد.
در این دوره جمعیت منطقه ایران و ایراق را حدود 500 تا 700 هزار نفر تخمین می زند، باستان شناسی شهر های تاریخی را حدود 10 تا 15 هزار نفر می گوید. در همین زمان آناتولی در اشغال هیتی ها بود که قوم پسر عموی ایرانی بودند، در این بخش نیز دخالت های تاریخی نویسی غربی اختلال در توانایی مستقل برداشت های واقعی از تاریخ را ایجاد کرده است. تاریخ نگاران دشمن قاره کهن در عشق این بودند، که بگویند هیتی ها هم مانند ایرانی ها از جایی دیگر از دور دست ها آمده بودند. آثار بجای مانده از هیتی ها شباهت کامل درون ایران دارد. جاده و ارتباطات در هزاره سوم ق.م خیلی ابتدایی و بصورت مال رو بود، و تجارت در اندازه محدود و حداکثر تا قوم همسایه ادامه داشت، و فقط مهره ها و دستبند و گردنبد و اینقبیل بود. اما آثار تجاری بین ایران و ایراق و سند در کیش و بحرین دیده شده است، ولی مشخصاً از نوع تجارت چیزی در دست نیست.
در همین زمان که ایراق و ایران در حال شکوفایی تاریخ اجتماعی و درست کردن تاریخ بودند، هرم سازان سلسله سوم و چهارم مصر در حال انحطاط بودند. سه مسئله اصلی باعث آن بود، اول مطابق معمول تاریخ فساد سلسه های حاکم، دوم نداشتن قدرت دفاعی کار آمد، سوم مهاجرت انبوه مردم از جنوب. به همین جهت مصر دچار تجزیه شد، سلسله هفتم بر ممفیس، سلسله هشتم بر قبط و ابید، سلسله های نه و ده بر هیراکون پلیس حکمرانی کردند. از این دوره ها آثار باستان شناسی و تاریخی قابل ملاحظه ای باقی نمانده، ولی مصر همچنان در حال حرکت به جلو بود. اما اروپا در اطراف رود های بزرگ چون دانوب بزحمت دوره سنگ را رها کرده و وارد مس سنگی شدند، با سفال گری مخطط برای شادی اروپائیان یادگاری گذاشتند. در شرق آسیای چین آماده بود مطابق معمول تاریخ خود چیزهایی یاد بگیرد، اندکی سفال گری ابتدایی که دقیقاً معلوم نیست از چه کسانی آموزش دیده بود، در موزه ها دارند و به آنها می نازند.
در 2100 ق.م سومریها پادشاهی سلسله سوم را در جنوب ایراق معروف به اور ایجاد کردند، و حکومت را تا به وسعت دوران سارگون رسانیدند، البته نام های بجای مانده از این دوره سومریها عربی است. تا قبل از شروع هزاره دوم، ایلام که در مرکز تمدن های ایرانی قرار داشت، و بدین وسیله توانسته بود قدرت خوبی بدست آورده، تقریباً به جنوب ایران و جنوب ایراق مسلط شد. در کتیبه های یافته شده در شهر تاریخی لارسا خبر از جنگ بین ایلام و اولین طوایف عرب می دهد، اکد از ایلام شکست می خورد، و برای همیشه تاریخ آرزو های بزرگ را رها می کند.
حدود 2050 سلسله یازده تب، مصر را تا حدودی متحد کرد و تاریخ را به سلسله دوازدهم سپرد، که قدرت فرعون از لبنان تا اوگاندا گسترش یافت، امتیازی که این سلسله داشت درک و برسمیت شناختن قبایل بود. در آناتولی و یونان تمدن کم کم داشت شکل می گرفت، ولی اطلاعات علمی و باستان شناسی و تاریخی کمی برای امروزه به یاد گار گذاشته اند، که چیز قابل ملاحظه ای در آنها نیست. تکیه بر افسانه ها و داستان های ملی و دینی برای نگارش تاریخ کار اشتباهی است، فقط از میان آنها تا حدودی می توان روابط اجتماعی را خارج کرد. برای اطراف اژه، آنچه که می توان مورد حدس و فرضیه قرار داد، ضمن نگاه کردن به کاسه و کوزه هایی که در موزه ها یادگار می باشند، بر اثر جنگ های دائمی در ایراق، رانده شده ها دانش و فنون خود را به سواحل آناتولی غربی و یونان منتقل کردند. آنها بدلیل دانستن کار هایی مورد پذیرش مردم محلی قرار گرفتند، و در یک تجارت آرام و ساده با مردم سواحل لبنان و فلسطین و مصر، دانایی خود را آمیختند، و داشتند پایه های تمدن جدید را بدور از صدای شمشیر های ایراق بنا می کردند.
هنوز در ابتدای قرن 20 ق.م اروپا در چنگال قبیله های کوچک کوچنده گرفتار بود، آنها نمی توانستند غذای خود را کامل تهیه کنند، بهمین جهت با تغییرات طبیعت می چرخیدند، تا روزگار چیزی برای خوردن به آنها بدهد. دوره مس را تجربه می کردند، و به تمدن های قدح سازان و تبرزین مشهور شده اند، چون چیز بیشتری برای ارائه تاریخی ندارند. ساختن مقبره، ستون، سکو، محفظه، و امثال آن با استفاده از سنگ های عظیم، بنا به شواهد باستان شناسی در این دوره اروپا عمومیت داشته است، و به تمدن کلان سنگی مشهور شده است. در اواخر هزاره سوم بدون پیدایی دگرگونی دیگر در تمدن محلی اروپا، سردابه های اشتراکی با استفاده از سنگ های بزرگ ناصاف ظاهر می شود. ساختن پر زحمت آنها دلیل ظهور یک نظام اعتقادی جدید است، و در تحولات بعدی ادامه یافت، باستان شناسان اجتماعی صحبت از یک مذهب کلان سنگی قدیمی می کنند. از طرف دیگر گسترش وسیع سفالگری قدح سازی ک سفالگری خاص نیمه دوم هزاره سوم قبل از میلاد در سراسر اروپا بود، در دوره چسبیده به این دوره، نشان دهنده توسعه اقوامی متمایز ولی ترکیبی است. تجهیزات همسان گورها در اقوام قدح ساز پذیرفتن این را ناگزیر می سازد، اما وقتی به جهت حرکت توجه شود، موضوع قابل بحثی پیش می آید. اقوام قدح ساز در همه متون پیش از تاریخ به نحو قانع کننده در حال راه پیمایی هستند، اما در بعضی از اسپانیا به آلمان و در برخی دیگر از آلمان به اسپانیا می روند، یا به تعبیری می روند و باز می گردند. به نظر می رسد تنها داده مسلم این است ک اقوام قدح ساز بریتانیا نه از بریتانی بلکه از ناحیه راین ـ آلپ آمدند و این به معنای ترجیح نظریه حرکت به سوی غرب است. به هر حال دلیل عمده نظر حرکت به سوی غرب در نقشه توزیع اقوام قدح ساز می باشد، ک چنان دقیقاً مشابه جهان سلتی ـ لیگوری هزار سال بعد است، ک در واقع نمی تواند اتفاقی باشد. اگر برابری قدح سازان با سلتی ـ لیگوری پذیرفته شود، گسترش آنان رو به غرب باید از منطقه قاره کهن و ایران بزرگ بوده باشد.
واقعیت وجود سلتی ـ لیگوری در این زمان پیامد های مهم دیگری هم دارد، زبان شناسان اقوام هند و اروپایی یا در واقع آریایی ها را به دو گروه شرقی و غربی تقسیم می کنند، توتون، سلتی، لیگوری، ایتالی، ایلیری، گروه های غربی را تشکیل می دهند. اگر وجود سلتی ـ لیگوری ثابت شود، تقسیم بندی شرقی ـ غربی هم باید موجود باشد، برای این تقسیم بندی می توانیم خطی فرض کنیم ک با شواهد بعدی سازگار و نیز ساده و قانع کننده باشد. در این صورت هر یک از اعضای خانواده غربی جدا مانده در جغرافیایی خود، شرایط لازم برای کسب تمایز نوعی بعدی را بدست می آورد، توتون در اسکاندیناوی، ایتالی در ایتالیا، ایلیری، در یوگوسلاوی، ایلیر نام باستانی منطقه مجاور دریای آدریاتیک بود. توتون بخشی از اقوام ژرمن بودند که با سلت خویشی داشتند و سرزمین آنها عموماً اروپای شمالی بود. سلت ها بخش مهمی از اقوام باستانی بودند که در اروپای غربی و مرکزی توزیع وسیع داشتند و از ریشه آریایی بودند، گل و گالات نام دیگر از گروه هایی از آنها بود گه در ایران کنونی به گیل و گیلک مشهور است، زبان های سلتی شاخه وسیع از زبان هندو اروپایی یا درست آن آریایی بوده است و بر اساس طرز تلفظ الفاز صامت به دو گروه تقسیم می شوند. سلت های کرس، ساردنی، ایرلند در کنار لیگوری، در صده ششم سواحل اطلسی اسپانیا و فرانسه و رودبار های ایتالیا و فرانسه را اشغال کرده بودند.
مردم سرزمین های بین اسکاندیناوی و کوه های اورال ابتدای هزاره دوم قبل از میلاد در مرحله ای از تمدن بودند ک مشخصه آن وجود تبرزین آیینی در مدفن آنان است. گرچه توزیع این آیین اساساً از ایران شرقی است، اما میان آریایی های غربی و فن ـ یوگری رواج داشته، اغلب نشانه انتشار اندیشه می شناسند، نه مهاجرت، معمولاً پیشرفت اقوام آریایی در روسیه مرکزی به این دوره نسبت داده می شود. اسامی رودهای منطقه بیان می کند ک مهاجرین بالت بودند، ک همان اقوام ساکن در منطقه شمال غربی روسیه فعلی هستند، و نام خود بالت به معنی دلاور را به دریای بالتیک داده اند. در این دوره ابهامات تاریخی در منطقه شمالی اروپای شرقی وجود دارد، که امروزه بخشی را با دروغ پر کرده اند، فعلاً جای آنرا تا بدست آوردن نتیجه ای قابل تأیید نسبی خالی می گذارم. بخش جنوبی اروپای شرقی که امروزه اوکراین است تمدن تبرزین ترکی ـ کیمری است، ترکی یا تراسی از اقوام هندو اروپایی بودند، ک اولین مسکن شناخته شده آنان تراس یا ترکیه امروزی و شمال یونان بوده است، و از آن طریق به استپ روسیه رفتند. کیمری اقوام استپ بودند که هزار سال پس از این تاریخ در اثر هجوم اقوام سکا متوجه آسیای صغیر شدند، و گویا به غارت منطقه پرداختند امپراتوری آشور با آنان مقابله کرد، و در نتیجه صدمات اصلی آنان متوجه لیدی و فریژی و ایونی شد. در اساطیر یونان که نمی توان آنرا تاریخ واقعی دانست، از آنان به عنوان اقوامی که از نواحی ناشناخته دور دست آمده اند یاد شده است. در ادبیات تاریخی اروپا کلمه کیمری یاد آور تیرگی و ابهام و منشاء نا معلوم است.
دوره تمدن های قدح ساز و تبرزین شاهد اشاعه کار برد مس در سراسر اروپا بود، همچنین شاهد افزایش اهمیت نسبی دام پروری در مقابل کشتکاری در سراسر قاره حساب می شد.
در قرن هجدهم سومین امپراتوری از رشته دراز امپراتوری های بین النهرین به وسیله حمورابی پادشاه آموری بابل و نویسنده قانون نامه معروف چشم برای چشم ایجاد شد. جانشینان وی با فشار روز افزون هوری های قفقازی از شمال، کاسی های زاگرس از مشرق، و پادشاه کشور دریایی از جنوب مواجه بودند. اما مدت یک قرن در اکد پایداری کردند، و سرانجام یک قوم نو آمده بود که آنان را انداخت. هوری ها از اصل در نواحی مجاور دریای خزر ساکن بودند، و از آنجا متوجه سوریه شدند. متون باز مانده از آنان نشان می دهد، که خود آنان قفقازی اما طبقه حاکم بر آنان هندو اروپایی یا در واقع آریایی یا همان میتان ها بودند، که استفاده از اسب را به آنان آموختند، نام خدایان هندو اروپایی نیز در کتیبه های آنان دیده می شود. بین شهر های جنوب میان رودان و خلیج فارس در اثر رسوبات رودخانه ای باتلاق های وسیعی ایجاد شده بود ک اقوامی بدوی ساکن آن بودند، بابلیان آنان را کشور دریایی می نامیدند.
مورسیل سومین پادشاه هیتی پس از اتحاد، حدود 1600 به بعد لشگریان خود را به تاخت و تاز سالانه در جنوب کوه های تورس می برد. تورس رشته کوه های مهم آسیای صغیر است که در جنوب آن به موازات ساحل مدیترانه کشیده شده است، شاخه ای از آن که به شمال شرقی منشعب می شود آنتی توروس خوانده می شود. تور = ثور در عربی به معنای گاو بوده است که در آن زمان از مقدسات اقوام این منطقه شمرده می شد، نام این کوه ها از آن گرفته شده است. در این تاخت و تاز حلب نیرو مند ترین شاهزاده نشین سوری تصرف شد، پس از آن در انتهای فرات به بابل رسید. غارت بابل نقطه خاتمه تاریخ نخستین امپراتوری هیتی بود، ک با مرگ مورسیل متلاشی شد. دشمنانی ک برای سرنشینان میان رودان آشنا تر بودند، به خلاء قدرتی که او باقی گذاشت هجوم آوردند، جنوب کشور به وسیله پادشاه کشور دریایی، ثلث مرکزی آن به وسیله کاسی ها، و شمال آن به علاوه سوریه به وسیله هوری ها اشغال شد.
در مصر وحدت سیاسی متعلق به گذشته ها بود، در زمان سلسله سیزدهم شکاف بین مصر علیا و سفلی بار دیگر باز شد، سپس هر یک از نیمه ها به شاهزاده نشین هایی در حال جنگ تجزیه شدند، شهر تب در جنوب و فیوم در دلتای نیل رهبری آنان را ب عهده داشتند. در دوران ضعف سده 17 قبل از میلاد نخستین تهاجم تاریخی ب مصر از سوی بیابان گردان سامی نژاد معروف ب هیکسوس رخ داد. در مورد ماهیت حرکت هیکسوس ها قلم فرسایی بسیار شده است، احتمالاً باید آن را آخرین خیزش در رشته آموری دانست. پادشاه هیکسوس سلسله های 15 و 16 شامل فلسطین و دلتا بود و احتمالاً از شاهزادگان بومی بازمانده در بالای رود سلسله 17 در تب خراج می گرفت. اگر چه مصر و میان رودان در این زمان دچار سلطه بیگانه بودند، جوانب ظاهری تمدن پیشاپیش باستانی آنان مورد احترام بود، و توسط فاتحان قبول شد. ساکنان دره سند این قدر سعادتمند نبودند چون تمدن هاراپی در تهاجم آریایی های ایرانی بکلی نابود شد. تمدن چندان بر جسته ای نبود فنون آن وارداتی بود و هرگز بهبود نیافت، ساختمان هایش فقط ب قصد استفاده و مصنوعاتش فاقد گیرایی بود، مطلق بودن نابودیش تنها دلیل موجه شهرت آن است. در حالی ک بسیاری از بنا های یاد بود و عمده فرهنگ مصر و میان رودان پس از سقوط آنها باقی ماند، تمدن دره سند فقط از طریق باستان شناسی شناخته می شود.
آریاییان در ریگ ودا تصویری نسبتاً کامل از یک اردوی اولیه هند و اروپایی از سنخ دام پرور بجای گذارده اند. در سده 16 ق.م ارابه اسبی مهمترین وسیله و ابزار جنگی بود ک ایرانیان را به برتری و نقش رهبری کننده نسبت به سربازان پیاده جوامع قاره کهن رساند. میتان ها ک این زمان وارد میان رودان شمالی شدند و اختیار هوری ها را گرفتند نوعاً ایرانی بودند، البته دقیقاً نمی دانیم ولی گویا کاسی ها هم ایرانی بودند. گسترش ایرانی ها از طریق حوزه رودهای تاریم و ایلی در شمال قاره کهن یا آسیای مرکزی در این دوره جریان داشت، همانند حرکت ایرانی ها برای بدست گرفتن قدرت به غربی ترین نقاط ایران بزرگ. آن طور که بر آورد های باستان شناسی نشان می دهد در 500 ق.م قبایل ایرانی از دانوب تا مرز های چین گسترشی نا گسسته داشته است.
رویداد های سده 16 ق.م در اروپا گسترش کار برد مفرغ در سراسر قاره است، دوره اسکان نسبی متعاقب توسعه اقوام قدح ساز تفکیک بسیاری از گونه های محلی سبک مفرغ اولیه اروپا را ممکن ساخت. تقسیم بندی های فرعی عصر برنز اروپا در این زمان عبارت است: بریتانیا = تمدن ظرف غذا در شمال و وسکس در جنوب، فرانسه = آرموریک در شمال و غرب و رن در جنوب، اروپای مرکزی = یونتیس، اسپانیای مدیترانه = ال آرگور، سیسیل = کاستلوچو، مالت = تارکسی، ایتالیا = آپنن الف، یوگسلاوی سابق = واتن، دریای اژه = هلادی در مینویی. اسکاندیناوی و جنوب شرقی فرانسه و اسپانیای کنار اطلس در سطح مس سنگی باقی ماندند. آفریقای شمالی تا رسیدن فنیقی ها در دوره نو سنگی در جا زد، فنون مس سنگی و مفرغ از صحرا و در نیل بالاتر از مرداب نیزار نرفت، آفریقای سیاه تا زمانی که به عصر آهن رسید در سطح نو سنگی ماند.
حدود سده 15 ق.م، چین از نوسنگی مستقیماً وارد عصر کامل مفرغ شد، نبود یک مرحله تکاملی مس سنگی موید این فرض بدیهی است که چینی ها فنون کار برد مفرغ را از خاور نزدیک یا شرق قاره کهن گرفته اند.
بیرون راندن هیکسوس ها از مصر بوسیله شاهزاده تب سلسله دست نشانده 17 را تبدیل به امپراتوری هجدهم کرد، بلافاصله پس از آن با حمله سخت به بازماندگان فلسطینی تسلط هیکسوس ها آزاد سازی کشور دنبال شد و فراغنه بعدی جلوتر رفتند، در 1500 ق.م، توتموزیس اول پس از نوبیه تا آبشار چهارم به میان هوری های سوریه تاخت. در 1450 ق.م، توتموزیس سوم مرز های خود را به فرات رسانید و گاهگاهی هم از آن عبور می کرد. اما ضد حمله هوری ها به رهبری میتان ها موفق به راندن مصری ها از سوریه شد و از آن پس امپراتوری سلسله هجدهم هیچگاه به مقدار زیاد از فلسطین جلو تر نرفت. متارکه جنگ بین مصری ها و میتان ها که در آغاز ترشرویانه بود با احیای قدر شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 9:3 بعد از ظهر :: نويسنده : رامین
پیش گفتار ساختارهای تاریخی اجتماع کلید تاریخ است، اگر تاریخ نویسی از تاریخ اجتماعی به درستی نداند، نمی تواند مسائل تاریخی را تشخیص دهد، و اغفال دروغ نامه هایی بنام کتاب تاریخ می شود. برای آنکه بتوان کشوری را دوست داشت و به آبادی و اعتلای آن کوشید، نخست باید آن را شناخت، وبلاگ انوش راوید به منظور آن ایجاد شده است، که ایران را به ساکنان خود خاصه جوانان بهتر بشناساند. در کشور های پیشرفته کتاب های گوناگون در باره هر موضوع تالیف گردیده، و در دسترس همگان گذارده شده، تا مردم از پیر و جوان و دانشور و کم سواد، بتوانند با جمیع امور و شئون سرزمین خویش آشنا گردند. در ایران چنین کتاب هایی که بدور از دروغ و نفوذ دشمنان صهیونیسم و امپریالیسم و تفکر منحط همسایگان تاریخی باشد، بسیار نادر است، مخصوصاً برای آنکه نیازمندی جوانان را بر آورد، و با واقعیت های رشد و قدرت نفوذ تمدن، و فرهنگ با شکوه کشور پهناور ما همگرا باشد. بی شک جوانان عطشی برای شناختن گذشته و حال سرزمین خویش دارند، ولی یافتن کتاب مناسب که دید جدید و آگاهی واقعی بدهد آسان نیست، از این رو نوعی دلسردی و گسیختگی با فرهنگ و گذشته در ایران دیده میشود، و این خواسته دشمنان قاره کهن و ایران بزرگ است. در این وبلاگ کوشیده ام دروغها و دروغگوها و دشمنان تاریخی ایران را بنمایانم، تا همگان دیدی جدید نسبت به تاریخ عظیم ایران عزیز پیدا کنند، و بدین منظور سعی کردم که موضوعات متنوع و گوناگون جهت همین منظور بنويسم، منجمله در تاریخ نیک. در جهانی که دشمنان سعی در نفی ما دارند، فرهنگ ایران باید در مسیر رشد و شکوفایی خود، پلی بین گذشته و حال و آینده ببندد، و تفاهم و پیوستگی تاریخی ساکنین این سرزمین، همچنان گذشته، خار چشم دشمنان باشد، در مقاله قرن سنت گریزی حرکت نوین به جلو را نوشته ام. یاری عزیزان در برداشت و شناخت دروغ هاي تاريخ ، بسیار خشنودم می کند. آغاز ماجراي دروغگويي جامعه شناسی تاریخی ابتدای دانش تاریخ است. با پیدایش اسلام و از بین رفتن طبقات اجتماعی، هجوم روستاییان به شهر ها و روستا های بزرگتر افزایش یافت، و یکی دو قرن بعد از اسلام، شهر های بیشتر و بزرگتر می شوند. تا حدودی مانند قرن اول اسلامی، در بغداد خلفا که در اصل ایرانی هستند، یکی پس از دیگری عزل و نصب میشدند، و حاکمان جدید منصوب میگردیدند. این حاکمان و شهر نشین های جدید با نداشتن پیشینه فکری و ذهنی جهت تحلیل این تحولات به جنگ های دائم پرداختند، بغدادیها چندان بدشان نمی آمد، که از آب گل آلود ماهی بگیرند. کم جمعیت شدن روستاها و بزرگ و پر جمعیت شدن شهرها نیاز مندی جدیدی طلب می کرد، و آن جمعیتی از کشاورزان و دام پروران برای تولید غذا و پرورش اسب و دام بود. بنابر این در تاریخ قرون اولیه بعد از اسلام می بینیم، شاهان طوایف مختلفی از غز و تاتار و حتی کومان و بلغار و غیره را به این جهت می آوردند، و در روستا های ایران بزرگ مقیم می کردند. در اکثر ولایات پیدا شد شهر های ایرانی و پارسی در محاصره روستاها و عشایر های غیر ایران باستانی تازه آمده. به صورت طبیعی در رشد اجتماعی و طی یکی دو قرن و در روش عادی زندگی و با برابری اسلامی اینها میتوانستند، در حکومتها نفوذ کنند، مخصوصا که برای جنگ از جوانان شان استفاده میشد. این جنگ جویان نیز در نیم قرن دوم زندگیشان سردارانی شدند صاحب قدرت و نفوذ، و حتی توانستند حکومت هایی را بدست بگیرند. چون اینها و قوم های شان در ورود به ایران هیچ سواد و معلومات روز را نداشتند، وابسته به ایرانی های با سواد و وزرای پارسی زبان بودند، در باره وزرای پارسی آثار زیادی در تاریخ باقی مانده است. سواد و علم و دانش در اختیار پارسی زبانان قرار داشت، که اکثراً ساکن شهرها بودند، بدین جهت است تا حكومت صفویه غیر از زبان پارسی و عربی هیچ اثری نوشته ای و کتابی از زبان های دیگر نیست. در این میان اندیشمندان و دانشمندان ایرانی اقدام به تاسیس فرقه های مختلف، جهت نجات فکری و اجتماعی ایران و ایرانیان می زدند. این دانشمندان ایرانی فارسی زبان به کارشان کاملاً وارد و عاقل بودند، ولی بعلت وسعت مملکت و اتفاقات مهم چند قرنی، تفاهم سراسر و قدرت نفراتی و نظامی نداشتند ، و مجبور بودند با نفوذی که داشتند دست به ترفند هایی بزنند و این حاکمان جدید را یکی بعد از دیگری نیست و نابود کنند. ولی یک مشکل اساسی سر راه داشتند و آن فتوای خلفا بود، و می بایست در نهایت از شر بغداد راحت شوند، ولی چگونه؟ که با روحیه و فکر و عقیده مردم مشکل نداشته باشد، و این را می بایست توسط همین اقوام که برای گدایی و کار و گاه غارت به مرزهای ایران می آمدند بکنند. در آن زمان شیعه و سنی در کار نبود، که مثل صفویه و عثمانی به راحتی به جان و مال هم بیفتند، یا بمب گذاری های امروزی در عراق و پاکستان و کشتار. ابزار ها و برنام های نوینی می خواست تا از شر خلفای بغداد راحت شد، آیا قومی لازم بود، که از همه بی سواد تر و احمق تر لواط کار و مشروب خوار و ترسو از رعد و برق و بشدت خرافاتی و جادوگر پرست باشد، این صفات در توصیف مغول در کتابها نوشته شده است. با این تعریف ها می توانستند، حمله ای به نام مغول ساخته و پرداخته کنند. مانند ترفند آوردن آخرین شاه صفویه توسط سرداران وقت. در زمان خوارزمشاهیان دانشمند های پارسی زبان دائم به هر سو میرفتند تا بیابند آنچه می خواستند، و یافتند آنچه که واقعی نبود، و در هیچ تاریخی و کتابی از گذشته نامی از آن نیست، چنگیز یا تموچین فرزند یسو کای بهادر رئیس طایفه قیات و از تاتار های سیاه، نام تاتار یا تتر را ایرانیها به تمامی زرد پوستان می گفتند. از آنجا که این تارنما خود تاریخ نیست و فقط دیدی جدید به تاریخ جهت شناسایی و برداشت دروغها از تاریخ ایران را ارایه می دهد، از نوشته های تکراری که در تمامی کتابها می باشد خود داری میشود. واقعیت چه بوده است، در دو قرن اول اسلامی هنوز طوایف ایران شرقی، در دوران ساختار تاریخی اجتماع سازمان قبیله ای که مجلس مغستان پایه گذاری کرده بود بسر می بردند، ولی در ایران غربی یک مرحله اجتماعی جلو رفته و در سازمان قبیله ای دینی بودند. البته مردم با یک مشکل رو برو بودند، و آنخلفای ایرانی بغداد بود، که می خواستند ایران را به شکلی شکست خورد و پایان یافته در تاریخ اجتماعی، یعنی مانند شاهنشاهی ساسانیان باز گردانند. به همین جهت قدرت در ایران غربی متزلزل بود، و به راحتی طوایف مغول ایرانی که از مغستان آمده، به سمت بغداد و برای سرنگونی حکومت خلافت ایرانی حرکت کردند. ایرانیان شرقی به راحتی توانستند، خلافت را سرنگون کنند و تا حکومت صفویه وورود استعمار، ساختار اجتماعی سازمان قبیله ای دینی را در ایران پیاده شد. اگر در تاریخ ایران هیچ اثری از مغول های بیابان های شمال چین در ایران نمی باشد، به دلیل همین است، که این مغول از مغستان گرفته شده و مردم و طوایف ایران شرقی بودند. از قرن 19 به بیابان های شمال چین گفتند مغولستان، و آنهم به اشتباه و از روی تاریخ های دروغی استعمار نویس بوده است. این جا نیز یاد آوری نمایم، که بیابان های وسیعی دو قسمت ایران را از هم جدا می کرد، و ایران را به دو بخش سیاسی تقسیم می کرد. این مسئله جغرافیای در سیاست گذاری های حکومتها تأثیر داشت، منجمله در زبان فارسی، که با این حرکت و در آمیختگی ایران شرقی و غربی، فارسی جدید پایه گذاری شد. جاده ری که به معنی طولانی است، مانند ری برنج، و بخشی از جاده ابریشم بود، ارتباط دو بخش را حاصل می کرد. در ادامه حرکت مغول های ایرانی پیرو مغستان در ایران غربی، آنها شهر های بسیاری منجمله شیراز و اصفهان و تعدادی دیگر را گسترش دادند، و مراکز حکومتی خود نمودند. و با به قدرت رسیدن و در ادامه حرکت خود، به روسیه و هندوستان هم لشکر کشیدند، و تا قبل از ورود نادر شاه افشار به هند، حکومت فارسی زبان بابری مغولی را در هندوستان داشتند. آنها در هندوستان اثرات زیادی از فرهنگ مغستانی بجای گذاردند، در تمام تاریخ هند مغول ها را ایرانی می دانند. بسیاری از این مغستانی های ایرانی ها بودند، که اداره هندوستان را در زمان استعمار به عهده داشتند، و خدمات فراوانی به انگلستان نمودند، که جای تأمل و بررسی است. همچنین در تاریخ هندوستان به پیروان مغستان، مغولی می گویند، یعنی افرادی که از مغ هستند. بررسی دروغ نامه هاي حمله مغول در چنگیز نامه های مختلف از خراب کردن شهر بلخ و کشتار مردم آن نام برده شده است، در صورتیکه بلخ یکصد سال قبل از چنگیز با زلزله خراب شده بود، و مردم آن به مزار شریف رفته بودند. از نابودی چند شهر دیگر نام برده شده که هنوز تعدادی از آنها را نمی دانند کجاست، چون دروغ هستند، یک ملیون کیلومتر مربع آسیای میانه، یکصد شهر داشت نه چند شهر. نقاط جغرافیایی و اسامی کاملاً اشتباه گفته اند، وقتی کتاب های مغول را می خوانید نقشه هم ببینید، که احمق های دروغ گو چقدر اشتباه گفته اند. محمود خوارزمی به شاه گفت: سپاه چنگیز قطره و سپاه خوارزمشاه دریاست، و چرا در بارگاه خوارزمشاه، که بطور کلی جنگ دیده بودند کسی چیزی نگفت. از مدافعان شهر ها رقم های صد هزار و دویست هزار ذکر میشود، و حمله کننده گان را چند صد هزار نفر، انگار گله گوسفند می شمارند، این رقمها شاید برای دیوانه ها و احمقها جالب باشد ولی واقعی نیست. از حشر و سیاهی سپاه مغول می گویند که چند برابر سپاه مغول بودند، و از نیرو های ایرانی تشکیل میشد که در جلوی سپاه مغول می راندند، انگار گله بز و گوسفند است نه دشمنان یکدیگر، احمق هاي دشمن تاريخ دروغ می گویند و احمقتر هاي انيراني باور می کنند. دشمنان تاریخ ایران دو تیر و یک نشان زده اند، یعنی ایرانیان ترسو و بز دلند که این چنین جلو دار دشمن هستند، و ساده و احمقند که این چرت رو باور می کنند، دشمنان ایران زمین دیگه بیچاره شدین انوش راوید مچتونو باز می کنه، بد بخت شدید. در جنگ های باستانی، از هر دو نیروی سواره و پیاده نظام، و بنا به مصلحت صحنه جبهه و استراتژی جنگ استفاده میشد. مثلا برای فتح شهر و قلعه باید از نیروی پیاده استفاده میکردند. سواره نظام ها بعلت اسب سواری از دوران نوجوانی پاهایی پرانتزی داشتند، و این یک نقطه ضعف بدنی برای حرکت و نبرد پیاده بود، قبل از قرن بیستم تاریخ نگارها و یا داستان گوها این مشکل را می دانستند، و در نوشته هایشان در نظر می گرفتند، و برای داستان مغولشان حشر و سیاهی بدین منظور پرداختند، ولی در قرن بیستم با وجود ماشین و تانک و نبود سواره نظام اسبی، این مهم فراموش شد، و تاریخگو های داستانی این مشکل بدنی در تاریخ را فراموش کرده بودند. در جا هایی گفته اند مدافعان و ایرانیان اغفال می شدند، و این اغفال در چند روز تا نابودی شان ادامه داشت، کدام احمق است که این حرف های احمقانه رو باور می کند. در جایی نوشته اند سلطان محمد خیلی مسخره و در یک زمان کوتاه و در دوره هرج و مرج 700 کیلومتر به غرب فرار کرده، و بعد از مازندران و گیلان که خیلی مشکل است، 700 کیلومتر به شرق باز گشته، درست احمقها همان دروغ های اسکندری را گفته اند. استراتژی های جنگی مسخره ای از ایرانیان نوشته اند، که با افکار نظامی آنزمان جور در نمیاد، در آنزمان جنگ های بزرگی بین شاهان و خان های ایرانی بوده، ولی هیچکدام این روش های مسخره را بکار نمی بستند. جنگ های آنزمان را در همان وقت حساب کنید. نامه های مجعول را چه کسانی مینوشتند و چه بوده. چرا یک شمشیر و زره و یا هر وسیله رزمی مغولی و یا چینی در موزه های ایران نیست. چرا هیچ اثری از یک جنگ در صحنه های نبرد ها و بیابانها نیست، و یا اثری از وجود مغول مغولستاني در ایران نیست. چرا در آرامگاه و گنبد سلطان محمد خدابنده، که میگویند مغول بوده یک کلمه مغولی و ترکی شرقي نیست. چرا دانشمندان اسماعیلیه مثل همه به مغولان پیوستند، و چرا گفتند بقیه اسماعیلیان را کشتند. می گویند چنگیز جنایت کار مشروب خور در عدل چنان بود، که در تمام لشکر گاه هیچکس را امکان نبود، که تازیانه افتاده را از راه برگرفتی جز مالک آن، احمقها کلی تعریف ضد و نقیض نوشته اند، راسته که میگویند دروغگو فراموش کاره. در جای دگری نوشته اند چنگیز موهوم پرستی صحرا نشینی را به حد کامل دارا بود، که چنین شخصی در آن شرایط نمی توانست بزرگ باشد. چرا از آنهمه گنج و جواهراتی که مثلاً از چین غنیمت گرفته اند، حتی یک انگشتر و یا حمایل از آنها در موزه های ایران نیست. از همه مهمتر گرد آوری چند صد هزار سپاه و حرکت آنها، در پنج هزار کیلو متر مسیر سخت بطرف ایران، کاملا غیر ممکن است. چقدر خواننده داستان هایشان را احمق می پنداشتند، که چنین چیز هایی گفتند. البته برای این دروغ هایشان توجیهات احمقانه پسند تری گفته اند، مثلا نوشته اند، یاسا مهم بود، اگر یا سا مهم بود چرا در دست نیست. اگر ورق پاره های بجا مانده یاسا را بخوانید می بیند، که آنقدر چرت و پرت و خرافات است، که رو دست همه امثالش می باشد. از جلسات سران قبایل مغول می گویند، انگار چند نفر بی سواد از تعدادی دهات و قبیله کم جمعیت و خرافاتی، چه دانشمندانی بودند، تاریخ نویس های احمق فکر می کنند در قرن 21 هنوز ساده هست، که این پرت و پلاها را جدی بگیرد. اگر از سرزمین کوچک کم جمعیت و فقیر مغولستان که گویند تا همان لحظه قبایل بد مست و خرافی با هم جنگ داشتند، چند صد هزار نفر بطرف ایران رفتند، پس چه کسی از این سرزمین دشمن خیز مراقبت می کرد. حتی نوشته اند بسیاری از شاهزادگان و سرداران مغول بر اثر شرب زیاد الکل در گذشته اند. در هر صفحه از چنگیز نامه ها آنقدر پرت و پلا و چرت و ضد و نقیض نوشته اند، که نمی دانم کدامش را مثال بزنم و بگویم. رژیم شاهی گذشته، بدلیل سر سپردگی که به دشمنان تاريخ و جغرافياي داشت، نمی توانست از اشخاص آگاه در دستگاه های دولتی و آموزشی استفاده نماید. بنابر این به خواست آنها و در جهت پایین نگاهداشتن شخصیت والای ایرانی، دروغ های احمقانه تاریخ را تکرار می کردند، و اجازه نمی دادند تاریخ و فرهنگ یاد گیری به جامعه منتقل شود. کدام احمق است، که اینهمه نوشته های دروغی را به جای تاریخ باور داشته باشد. گویند ترمذ نخستین شهری بود که مغولان گرفتند، و با خاک یکسان کردند، و چگونه پیر زنی به امید اینکه کشته نشود فریاد زد، که یک مروارید را بلعیده است. ولی مغولان بی رحم شکمش را پاره کردند و مروارید را بیرون کشیدند. و چنگیز دستور داد تا شکم همه نعشها را برای مروارید پاره کنند. خودتان پیدا کنید دروغ گویی این داستان را، در صورتیکه در تاریخها و آثار آن زمان ترمذ، خبری از چنین حادثه ای نیست. دروغگوها گویند از میان اسیران میلیونی، صنعتگران و استاد کاران رزمی را جدا می کردند، و بقیه را می کشتند تا خندقها را پر کنند، احمقها خیال کردند ما هم مثل خودشان احمقیم تا این پرت و پلا ها را بجای تاریخ قبول کنیم. اینها می خواستند بگویند جماعت ایرانی بادمجان است. برای توجیه دروغ هایشان می گویند، علل موفقیت چنگیز مراقبت او در حفظ ارتباطات میان نقاط امپراتوری پهناور خویش و اداره یک مر کز اطلاعات بود. هر کسی که بگوید تاریخ بادهستم و میدانم، و این گفته دروغی را نتواند در زمان و حوادث و امکانات مغولان ، تجزیه و تحلیل کند، بهتر است از این وبلاگ خارج شود. چقدر پز دروغی از اسب و سوار کاری مغولان گفته اند، ولی چون دروغگوها فراموش کارند، در جایی دیگر در تعریف مغول نوشته اند، که بسیار مشروب خوار در حد افراط بودند، که حتی از اسب به زمین می افتادند. انگار حریف های ایرانی و مسلمانشان که ورزش و رزم در سرشتشان زاده، و مشروب خوار هم نبودند اسب ندیده بوده. می گویند آنها نقشه های جغرافیایی خوبی و نقشه راه ها را داشتند. پس چرا یکی از آنها موجود نیست. هیچ قلعه و سرباز خانه تاریخی در سرزمین مغولستان وجود ندارد، تا در زمان چنگیز تقلبی به آموزش سربازان و فرماندهان بپردازد، و یا وسیله هماهنگی و پشتیبانی این ارتش کلان دروغی باشد، تاریخ دان های تقلبی تر بخاطر باور دروغ های اسکندر و چنگیز از خودتان خجالت بکشید، و بخود آیید. احمق های دروغ گو می نویسند، که چنگیز به بازرگانی اهمیت می داد، و خزاین مغول پر بود، و احمقتر ها باور می کنند، مگر بازرگانی فقط در چند سال حاصل میشود، بازرگانی ریشه در تاریخ ملتها دارد، نمی گویند چرا هیچ کاروانسرا در مغولستان نیست، و چرا هیچ کالای بازرگانی در موزه های مغولستان نیست. گویند عده ای از جنگجویان گمان می کردند، مغول دارد با صلیبیون جنگ می کند، برای همین در سپاه مغول بودند!!! صد تا علامت تعجب! خنگ های دروغگو گفته اند ابتدا در بغداد از سپاه بیست هزاری بغداد شکست خوردند، پس کو آن سپاه صدها هزاری شکست ناپذیر. گفته اند در عراق شهر های سنی را قتل عام کردند، و شهر های شیعه و مشاهیر شیعه امور را در دست گرفتند. این مطلب اصل قضیه است که در آینده پیگیری می کنم. باقیمانده قلعه مهم در دریاچه ارومیه کجاست؟ چرا گنجها را در جایی که به این راحتی قابل دسترس است قرار داده اند؟ چون آنکسی که این دروغها را مینوشت دریاچه را اشتباه گرفته بود. دشمنان تا توانستند روی کاغذ ایرانیان را شکست داده، و انبوهی غنایم از ایران جمع کردند، پس یک تکه آنها کجا و در کدام موزه است؟ به این آمار احمقانه توجه کنید، نیشابور یک ملیون و هشتصد هزار، و هرات یک ملیون و ششصد هزار، و همینطور بقیه شهر ها، یک پرسش کدام آدم ساده اي است، كه این آمار را باور کند. می دانید چرا؟ از قدیم گفتند دروغ هر چه بزرگتر باشد، باورش برای آدم ساده راحت تره. بیست سی سال پیش تمام کتاب های چنگیز و مغول كتابخانه ام را، بقدری حاشیه نویسی کرده و ایراد گرفته ام، که جایی سفید ندارند. خلاصه دشمنان ایران از موقعیتها استفاده کرده، و هر چه خواستند تا به حال بخورد جهان داده اند. با دانایی نوين اين قرن، همراه با تكنولوژي هاي جديد، بايد از شر این دروغها خلاص شویم، واقعاً باید آن عده از تاریخ نویس های ايران، كه این دروغها و پرت و پلا ها را طوطی گونه گفته اند، خجالت بکشند، و از ملت ایران عزیز معذرت بخواهند. مورخین مسلمان، که تاریخ مغولان را نوشته اند، هیچکدامشان از گرگ خاکستری سخنی بمیان نمی آورند، ابوالقاضی خان و رشیدالدین که اعلام میکنند « چنگیز نامه» های زیادی دیدهاند، و در باره منشاء مغول ها اظهار نظر کرده اند، از «بورت – چینه» که در زبان مغولی بمعنی گرگ خاکستری است، تنها بعنوان یک شخصیت نامدار یاد می کنند. طبق نوشته همین مورخین «آ لا ن قوآ» از انسانی که در میان نور از آسمان نازل شده بود، حامله شده و چنگیز خان را زائیده است. گرگ در میان مغول ها سمبل خشم و قهر نيز می باشد، در تاریخها آمده است، وقتی چنگیز خان خبر کشته شدن ایلچی های خود را بدست خوارزمشاهیان شنید، غضبناک شده بالای کوهی رفت و مانند گرگ زوزه کشید، و بدینسان همه فهمیدند که باید آرایش جنگی بگیرند، وانتقام سختی از خوارزم و خوارزمشاهیان گرفته خواهد شد، آماده باش ارتش دروغی صدها هزار نفری شکست ناپذیر با زوزه!! احمق هاي انيراني دشمن تاريخ ايران تعجب نکنند، باور کنند. جالب توجه ترین قسمت دروغ حمله مغول می گویند، تمام ایران و چین را گرفتند، ولي در بیت المقدس کوچک، کار آنها را برای همیشه تمام کردند، چرا در بیت المقدس؟ دشمنان مسخره چاخان گو با جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران، کارتون تموم شد. حتی یک کتاب ارزشمند تاریخی ایرانی و چینی از آن زمان درباره حمله مغول وجود ندارد، هر چه هست دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ است، که با خواندن آنها براحتی مهمل بودن و استعمار و صهیونیسم زدگی پیداست، که بعد از تاریخ های فوق نوشته شده اند. چطور است لشکر عظیمی سازمان یابد، پنج تا ده هزار کیلومتر به جلو حرکت کند، و حتا یک کتاب در اینباره نباشد، جز توجیهات احمقانه ای که کارگزاران و چهره های استعمار نوشته اند. همه دروغ پردازان غربی خود اعتراف می کنند، که نشان از وجود یا واقعی بودن چنگیز مغول در دست نیست. حتی بهترین کتاب های تاریخ عمومی جهان قرون میانه هم، در باره رویداد های حمله مغول چیزی ننوشته اند. داستانی که بیشتر مورد استفاده و سرمشق تمام دروغ پردازان حمله مغول قرار گرفته، نوشته مارکو پلو است، یعنی کتاب توصیف جهان. مارکوپلو یک افسانه سرای ونیزیست، که هر گز از قسطنطنیه، استانبول کنونی، دور تر نرفته و به شرق سفر نکرده. همه در غرب میدانند، که مارکوپلو یک دروغ گوی بزرگ بود، مارکو وقتی در زندان ونیز بود، داستان های فتح دروغین ایران و هند بدست، الکساندر مقدونی را مطالعه کرده، و از این افسانه ها الهام گرفت، و با کمک یکی دیگر مثل خودش بنام روستیچیلو، مغولها را چون الکساندر مقدونی حتی مهمتر نمود، بد خواهان و دشمنان از این دروغ پردازیها، به جای تاریخ استفاده کرده اند، در جای دیگر وبلاگ در این باره نوشته ام. در قرن سیزده میلادی، غیر از اروپای غربی و مرکزی، تمام جهان در اختیار مسلمانان بود، و اروپا در وضع اقتصادی و اجتماعی بدی قرار داشت، و بخاطر موفقیت های مسلمانان، عقده بزرگی نسبت به مردم شرق پیدا کرده بودند. چون خود نمی توانستند، در شرق و شمال آفریقا مسلمانان را شکست بدهند، در داستانها و بدست مغولها این کار را کردند. مثلا قوبیلای که در هیچ یک از کتاب های، ایرانی و چینی و اروپایی اثری از آن نیست، بنام امپراتور بزرگ قوبیلای خانجا داده اند، و بسیاری از سران مغول را بهمین ترتیب ساخته اند، بغض آنها در قلم چند نویسنده دروغگو ترکید. قهرمان سازی داستان های تاریخی جای تعجب است، در قرون سیزده و چهارده میلادی، که مسلمانان تقریبا تمام دنیا را در اختیار داشتند، مبلغین مذهبی اروپایی مخصوصا فرانسویان، شرح طولانی از زندگی چنگیز بی سواد مغول مینویسند، و به عنوان تاریخ غالب میکنند، در زمان لوئی چهاردهم یکی از نویسندگان دربار بنام، پتی دولاکروا، بنا به مصلحت سیاسی وقت از مغولها آنطور که میخواهد مینویسد. در آرشیو اسناد واتیکان حتی یک نامه، از قرون دوازده و سیزده و چهارده میلادی، به زبان و یا خط مغولی نمی باشد، ولی به فارسی بیشمار است. طی دویست سال گذشته تعداد اندکی محقـق، در بخش های کوچکی از این زمینه به کاوش پرداخته اند، دلیل آن موجود نبودن مدارک زنده و واقعی میباشد. اکثر محققان نمی توانند دروغ پردازیها، را بعنوان تاریخ بحساب آورند، مگر اینکه آگاه نباشند . ولی بعضی مانند هارولد لمب، از شخصیت های کم اهمیت دروغین یا افسانه ای تاریخ میسازند، مانند داستان های: آنیبال، شارلمانی ، ژوستی نین ، تیمور لنگ. خنده دار تر از همه قدیمی ترین تاریخ مغول را در دوره استعمار، موراجا دوسون آمریکایی، که از یک خانواده سیاستمدار سرمایه دار ارتجایی است، نگاشته و بعنوان این خدمت مقام های مهمی کسب کرد. کتاب چهار جلدی تاریخ مغول، از جنگیز تا تیمور او امروز در غرب و میان احمقها بهترین کتاب شناخته میشود . اشخاص معلوم الحال دیگر، که در باره مغول نوشته اند مانند: خاورشناس اتریشی، بارون ژوزف فن هامر، ایلخانیان ایران را در سال های 1841 تا 1843 م، فرانترمن اردمان آلمانی، چنگیز تشویش ناپذیر، سرهنری هاروت، انگلیسی یک کتاب قطور چهار جلدی، با عنوان تاریخ مغولها را نوشت. روسها در قرن نوزدهم، بخش بزرگ قاره کهن، از ماورالنهر و خراسان بزرگ را در اشغال داشتند، سعی نمودند داستان حمله و کشتار مغول را برای تضعیف مسلمانان بکار برند. بنابر این بارتولد بسال 1900 م، درباره ظهور و سقوط امپراتور های بیابانی نوشت، ولادمیرتسوف، مسئله حساس و دشوار زمینه هاي اجتماعی و اقتصادی، کشور گشایی مغول را حل کرد، که تا این زمان توجیه برای آن نداشتند. کتاب های زندگی چنگیز، و رژیم اجتماعی مغول، به دروغ پردازان غرب کمک بزرگی برای این موضوع بود، که چگونه عـده ای قلیل بی سواد و بی دین را به مسلمانان پیشرفته حاکم کنند. اریک هاینیش، آلمانی بسال 1948 م، تاریخ سری مغولها را، که یک کتاب افسانه ای مغولی ساده و بی اهمیت و بدون تاریخ مشخص است، انتشار داد. برتولد اشپولر آلمانی تاریخ اردوی زرین و ایلخانیان، و رنه گروسهفرانسوی، داستان امپراتوری استپها را نوشتند. چند نفر دیگر نویسنده، کتاب های دوره مغول میباشند، که از کتاب های فوق الذکر استفاده کرده اند. بسیاری از دروغ نویسان مغولی اظهار میدارند، که منابعشان خطی و منحصر بفرد میباشد، ولی جای تعجب است، کسان دیگري این منابع خطی را ندیده اند. دو منبع اصلی که مورد استفاده اینها قرار گرفته، تاریخ جهانگشای جوینی تالیف عطا ملک جوینی، وجامع التواریخ رشید الدین فضل اله، میباشد. اصل ماجرا از این دو کتاب است، که سرتاسر خیانت بهايران بزرگ، و دروغ و گزافه گویی و ضد و نقیض گویی است، در دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریختوضیح داده ام. از میان هزاران کتاب تاریخ ایران، فقط روضه الصفا و تاریخ وصاف و حبیب السیر، خیلی کم و اطلا عات ناقص، و اندکی درباره مغول دارند، که از همین دو کتاب فوق الذکر گرفته اند. کلیک کنید: دروغ حمله مغول به ایران بخش 2
کلیک کنید: پرسش و پاسخ شبهات دروغ حمله مغول مارکو پلو هم دروغ از آب در آمد خانم فرانس وود، مورخ انگلیسی در کتاب خود به عنوان، آیا مارکو پلو به چین رسیده بود، میگوید، مارکو دروغگوست، و هیچ گاه به ایران سفر نکرده و به چین نرسیده است، و در واقع او دور تر از استانبول و شرق مدیترانه نرفته بود. این شاید هزارمین محقق است، که عقیده دارد سفر های مارکو پلو فقط یک افسانه است. زیرا هیچ تصویر دقیقی از جامعه و زندگی مردم ایران و چین ارایه نمیدهد. مارکو بروشني با دروغ ادعا کرده ۱۷ سال از عمر خود را میان مغول سپری کرده، ولي در واقع حداکثر به بنادر مدیترانه ای خاورمیانه رسیده، و در آنجا اطلاعات خود را از نوشته ها و داستان های اعراب و ایرانیان، و تعریف ملوانان که به آن نقاط میرفتند، گرد آوری کرده است. تعداد زيادي اساتید تاریخ اروپا از نظریه خانم وود، که ریاست بخش چینی را در کتابخانه سلطنتی انگلیس عهده دار است، و مدت دو سا ل برای تحقیقات در پکن بوده، حمایت میکنند. پیتر هوبکینز نویسنده کتاب، جهان گردان جاده ابریشم تا چین، نیز همین عـقاید را دارد، و گفته است در آن زمان هیچ اروپایی به چین نرفته، و در هیچ تاریخ چینی ذکر از سفر یک اروپایی نشده است. به نوشته ج ساندرز استاد سابق تاریخ دانشگاه کنتربری، قوبیلای و تعدادی از سران دروغین مغول ساخته و پرداخته مارکوپلو میباشند. منابع کتاب های نام برده شده، در جستجو هاي اينترنتي به انگليسي بيابيد. عكس مجسمه هاي سنگي آرامگاهي شير و شمشير، مشروح در تاريخ مجسمه سازي، ملتي كه از بدو تاريخ شير و شمشير نشان آنها بود، ممكن است زمان كوتاهي اغفال ترفند هاي استعماري شوند، ولي هرگز در نبرد و جنگ شكست نمي خورند، فقط بايد هوشيار نبرد نوپديد باشند، عكس شماره 1461. GetBC(29); شنبه 8 تير 1392برچسب:, :: 9:3 بعد از ظهر :: نويسنده : رامین
پیش گفتار از ابتدای تمدن های بشری، حکام بوجود آمدند. تمدن اولیه یعنی شهر نشینی و ایجاد طبقات اجتماعی و نوشتن، به روایات مختلف حدود 7 یا 8 یا 10 هزار سال پیش، در قاره کهن و از بین النهرین و ایران آغاز گردید، مشروح در تاریخ نیک. کسی بدرستی نمیداند اول حاکمان بودند، یا اول مردم درست مانند: ضرب المثل تخم و مرغ. در هر صورت حاکمان، برای به تبعیت کشیدن مردم، دست به ترفند های مختلف زدند، از فرقه ها و دین های عجیب و غریب، تا خرافات و دروغ گفتن و نوشتن. دعای داریوش بزرگ: {خداوندا این کشور را از دشمن، از دروغ، از خشکسالی محفوظ دار} بسیاری از نوشته ها و کتیبه ها و داستانها از این ترفند هاست، که هنوز تا همین لحظه در نبرد نوپديدادامه دارد. یکی از مهمترین آنها، دروغ حمله اسکندر به ایران است. پردازندگان داستان الکساندر مقدونی، که حدود 600 سال پس از مرگ او، داستانش را بدین صورت پرداخته اند، توجه نکردند، نخستین عامل پیروزی در جنگها، فـزونی شمار جنگ جویان، برتری سلاح و سازو برگ، سابقه و تجربه فرمانده هان در لشکر آراییها و نبردها، همراه با آگاهی دقیق از سرزمین های دشمن و اقتصاد آن است. جوان بیست ساله تهیدست و بی تجربه، از سرزمین کم جمعیت و با اقتصاد نا چیز، نمی تواند بدین آسانی به پا خیزد، و امپراطوری بزرگی که ریشه در فرهنگ و دین دارد را متلاشی کند، سرزمین مردم دلیری را بگیرد، که در هر خانه شمشیر و تیر و کمان زندگیشان بود. انگار دشمن به کشور معتادها و گی و اواها آمده، امروزه میبینیم اشغال گرها با اینهمه امکانات در عراق و افغانستان در مانده اند، چه برسد آنزمان. فیلم 300 که از روی تفکر داستان دروغی اسکندر مقدونی ساخته شد، باعث گرديد مردم جهان به راحتی به داستان دروغی پیروزی های الکساندر پی ببرند. بهمين جهت بهترین فرصت تاریخی پیش آمده، تا این دروغها را از تاریخ شیرینمان پاک نماییم. در واقع ما ایرانیان بايد واقعیت هاي تاريخ خود را به دنیا بگوییم، فقط از این فیلم و دروغها نگوییم. تمام جنگ های اسکندر نامه ها، در همین حد و اندازه اند، ولی جای تعجب است! چرا تاریخ دانان ایرانی نمی توانند، این دروغها را تشخیص بدهند، اندازه های نظامی دروغی، مسافت های دروغی، جنگ های دروغی، شهر های دروغی، و غیره و غیره دروغی. ای تاریخ دانان ایرانی، بیایید با حوصله ای جدید، و دیدی نو، این دروغها را بررسی کنید، و در جملات و گفته هایتان لطف نموده اصلاح نمایید. ادامه دارد و بازنويسي مي شود. آغاز داستان دروغ مقدونیه کجا بود؟، مگه دونیا، که در گبت ها قدیم مصری مگه دونی بود، و به تلفظ عرب مقدونیهگردید، به هنگام پیدایش اسکندر از مراکز مهم آئین مهر در شمال آفریقا بود. یا قوت حموی، جهانگرد و جغرافی دان در کتاب معجم البلدان گوید، مقدونیه نام مصر بزبان یونانی است. ابن الفقیه احمد همدانی، جغرافیدان و مورخ سده چهارم هجری، بنقل از ابن یسار گوید، مقدونیه خاک مصر است. المقدسیجغرافیدان سده پنجم اسلامی در حسن التقا سیم، ابن خرداذ به، در دالمسالک و الممالک، مسعودی، در کتاب مروج الذهب. و بسیاری دیگر گویند، در آن زمان مقدونیه یا مگه دونیا خاک مصر است. غیر از مورخان و آگاهان سده های نخستین اسلامی، ابن مقفع، طبری و دینوری، در تالیفات خود اسکندر را ایرانی خوانده اند. درباره پردازندگان داستان اسکندر، و قلب و تحریف و جعل و دستبرد، که بخاطر این موضوع صورت گرفته، باید به سیاست های خاص امپراطوران دینی غاصب و حاکم بر دولت روم شرقی، و انگیزه اقدام آنها توجه نمود. در فواصل سده های هشتم تا یازدهم میلادی، طی سیصد سال متناوب سیزده مرد و هشت زن ارمنی، از ساکنان غرب رود آلیس (قزل ایرماق) و شهر آنی (شهر هزار کلیسا)، که از خانواده کنستانتین نبودند و شور قدرت طلبی داشتند، با استفاده از شرایط و گاه با کمک سازمان مخفی یهود، به امپراطوری روم شرقی در قسطنطنیه که مرکز جهان بود دست یافتند. اینان برای حفظ مقام تظاهر به یونانی و مقدونی مآب بودن میکردند، بدنبال جدال شرق با غرب یا جدال مهر پرستی و عیسی پرستی، داستان اسکندر را بدین صورت مدون و منتشر گردانیدند، تا بر اعتبار خود بیفزایند. اینان از زبان کالیس دنس، که وی را پزشک اسکندر قلمداد کردند، کتابی تدوین و حوزه متصرفات او را به چین و هندوستان کشانیدند، و با همکاری عمال عباسیان، اسکندر را بلند آوازه ساختند، تا اذهان جوامع نو خواسته را از عظمت تمدن، و فرهنگ و قدرت تشکیلاتی ایرانیان پیشین دور بدارند. تالیف کتب به زبان یونانی که زبان کلیسا بود، در آن دوره رونق گرفت، تا آنجا که این روز گار را عصر فرهنگ یونان میخوانند. از سوی دیگر، دین عیسی ناصری تا صده سیزدهم میلادی در شبه جزیره بالکان عمومیت نیافت، و مهر پرستان که در این نواحی استیلاء داشتند، این آئین را الحاد و تحریفی از دین خود میشمردند، اين دو دين جدال قلمی و زبانی داشتند. سرزمین مازندران در عهد خسرو انوشیروان، به استناد نسخه خطی کهن و موجود در کتابخانه ملی تهران، پزش خارگر، نامیده میشد. هند یا اند تا پایان سده دوازه میلادی بگفته، طبری و مسعودی نام خوزستان بود. هفده محل در خوزستان به مانند، هندیجان و اندیمشک و.... با این نام یاد میگردد، هندوستان آریا ورته و بهارات نامیده میشد. عکس سر مجسمه ای که به دروغ و جعل می گویند اسکندر مقدونی بوده، ولی هیچ نشان از اسکندر مقدونی ندارد، عکس شماره 1402. تصویر دیگری که به دروغ و جعل می گویند اسکندر مقدونی است، ولی هیچ نشانی از اسکندر مقدونی ندارد، عکس شماره 1401.
اسکندر و سکندر در زبان های ایرانی، الکساندرس که در زبان های باختری الکساندر گفته میشود نیست. هر گاه پذیرفته شود، که ال آغاز الکساندرس حرف تعریف است، با بر داشتن آن کساندرس میماند، که هیچ همانندی با اسکندر و سکندر ندارد، پس باید جستجو کرد، که نام اسکندر و سکندر از کجا و در چه زمانی پیدا شده است. در آثار الباقیة بیرونی صفحه 145 نوشته شده، سر سلسله ایشان يعني حكومت اشکانیان، اشک بن اشکان است، که لقب او فـغـفور شاه مي باشد، او پسر بلاش بن شاهپور بن اس ایکتار بن سیاوش بن کیکاوس، محسوب است. بیرونی از حمزه اصفهانی، نام شاهان اشکانی را، اسک بن بلاش بن شاهپور بن اشکان بن اش جبار، آورده است (ص 147 آثار الباقیة). اصلان غفاری، نویسنده کتاب قصه سکندر و دارا بر آنست که، اش جبار، اس ایکنار و مانند اینها دگرگون شده، اس گنتار، به معنی دلیر هستند، که اسکندر شده اند. اش جبار یا اس ایکنار، یا به گمان اصلان غفاری، اس کنتار، نام یکی از شاهان اشکانی، در سال های میانی سده سوم پیش از میلاد بوده، که در ورا رود، یعنی ماورا النهر و خراسان بزرگ، با شهر های نیشابور، هرات و مرو، و شمال افغانستان کشور گیری کرده، و به اسکندر، خلاصه یافته است. این قدرت مدار اشکانی، مورد سوء استفاده ناشیانه و احمقانه، اسکندر مقدونی نویسان روم شرقی و سپس، غربیان در جهت دشمنی با ایران بزرگ قرار گرفتند. ایرانیانی که جشن نوروز دارند، و در کشور ها و سرزمین های وسیع و باستانی زندگی میکنند، زبانها و لهجه های مختلف، ولی فرهنگ مشترک با آداب رنگارنگ دارند، از دیر باز دشمنانی داشتند، که از فرهنگ استثماری روم شروع شده، و تا استعمار و امپریالیسم امروز در نبرد نو پديد ادامه دارد. در شاهنامه فردوسي، اسكندر از تخمه كيانيان گفته شده، يعنى پسر داراب و برادر بزرگ تر دارا، واپسين پادشاه كيانى، كه مردي نيك سيرت، خير خواه و مهربان بوده، كه نه تنها توطئه اي بر ضد دارا نمىكند، بلكه بر مرگ او مى گريد و كشندگان او را عقوبت مى كند. سکندری رفتن ــ در ایران بزرگ به دلیر و پهلوانی که در تمرین و ورزش، دستهایش را روی زمین گذارده، و پاهایش را هوا کرده، و روی دستهایش راه برود گویند: سکندری میرود. دشمنان تا توانسته اند از شکست های سلسله هخامنشیان دروغ گفته اند، و ما یکبار از خود هخامنشیان نپرسیده ایم سرگذشت تان چیست؟. 12 هزار سنگ نوشته ایران در دانشگاه سیراکوز آمریکا است، و چه بسیار در جا های دیگر اینچنین در دست غير ایران می باشد، و ما هیچ سر نخی نداریم و پیگیر آن نیستیم. هرگز هخامنشیان نگفته اند که تخت جمشید کاخ بوده، تا اسکندر بخواهد آنرا آتش بزند. سنگ نوشته بشماره XPD که در خاور و باختر سمت ایوان معروف به کاخ خصوصی خشایار شاه است، در آنجا خشایار شاه می گوید: .... به خواست اهورامزدا این هدئیش را من بنا نمودم. و هدئیش بار ها در تخت جمشید تکرار شده است. تمام نوشته حکایت از آن دارد، زواری که می آمدند بدانند چه بوده و این بسیار پر اهمیت تر از کاخ بوده، امروزه عده ای ساده انديش خارجي، تخت جمشید را در اندازه کاخ شاهی پایین آورده اند. افشای جنگ های دروغی دروغ گوها نوشته اند، که اسکندر با سی هزار پیاده و چهل هزار سوار از تنگه هلس پونت، داردانل امروزی گذشت، و در کناره آسیای کوچک و پس از گذشتن از رودخانه تند و پر آب و گود و با دیواره های بلند، گرانیک، با داریوش سوم جنگید. رودخانه گرانیک که امروزه بیغا چای نام دارد، کوچک و کم آب و بدون دیواره و کم عمق است. کناره این رودخانه گنجایش آرایش جنگی حدود 150 هزار نیرو را ندارد، اگه باور ندارید بروید ببینید. دروغ نویسها میخواستند، شوش پایتخت دو هزار ساله ایلامی، و دویست ساله سلسله هخامنشیان را کوچک و نا چیز کنند، و تخت جمشید شکوهمند را پایتخت ایران بشناسانند، و دروغی بدست اسکندر به آتش بکشند. 5 یا 6 قرن بعد که این دروغ را مینوشتند، دیگر دین قدیمی هخامنشیان نبود، و تخت جمشید متروکه بوده. آنها از فواصل راه ها و جاده ها و مسیر ها خبر نداشتند، و هر چه از اینها نوشته اند، چرت و پرت والکیست، و این براحتی قابل درک است. نوشته اند که 600 هزار لشکر داریوش 5 روزه، از روی پل های ساخته شده فرات عبور کردند، کمی فکر کنید، 600 هزارش دروغه، 5 روزش دروغه پلش هم دروغه، در این دوره و قرن نو درک این مسئله خیلی ساده است. از قدیم شنیده ایم دروغ هر چی بزرگتر باشه باورش راحت تره. کلیک کنید: دروغ آتش سوزی تخت جمشید رفتن اسکندر از تخت جمشید به دامغان نوشته اند اسکندر از تخت جمشید به همدان رفت، این دروغ هـم بررسی میکنیم، برای رفتن از تخت جمشید به همدان، باید از اصفهان می گذشتند، در هیچ اسکندر نامه ای از این شهر باستانی و مردم دلیرش نامی برده نشده. هرگز نمی توانستند بدون گذشتن از این شهر به همدان بروند، هر کس بگوید، بطور كلي ناآگاه است. از اصفهان تا نجف آباد به درازای سی کیلومتر، باغ و سبزی کاریست، این باغ بزرگ برای ایستادگی در برابر یورش سپاهیان دشمن، و جلوگیری از گذر کردن آنها سنگر بسیار خوبیست، آن نویسندها بی سواد تر از آن بودند، که این شهر هم روی کاغذ به خاک و خون بکشانند. آنها از شهر های دیگر راه اصفهان نامی نبردند، مانند گلپایگان، گر با یگان، گر= سنگ+ بای= بغ= ایزد+ گان، بروجرد، ملایر، فقط یه اسم پرت وپلای من در آری نوشتن، که به هیچ یک از اسامی شهر های ایرانی شبیه نیست. از اصفهان به لرستان به همدان 480 کیلومتر راه است. بیشتر این راه از کوهستانی سخت می گذرد، نزدیک به 200 کیلومتر این راه بیش از دو هزار متر بلندی دارد، و از بلند ترین راه های جهان است، و از دامنه اشترانکوه می گذرد، و در زمستان برف سنگین دارد، راه لرستان به همدان هم از کوهستانی پر برف میگذرد، و سخت ترین راه هاست، و مردم دلیر و جنگجويي دارد، که در تاریخ هیچ مهاجمی از اونجا نتوانسته بگذرد، حتی داخلی ها. از تخت جمشید به اصفهان و به همدان و به ری و به دامغان، 1600 کیلومتر است، پس حساب کنید دروغ ها را، یا شاید هم با قطار برقی ژاپنی رفتند، که تو داستانشان این مسافتها و زمانها رو اینقدر عوضی نوشتند. ابوریحان بیرونی در آثار باقیه نوشته، که داریوش سوم در نزدیکی اربیل به دست فرمانده پاسدارانش کشته شده. در آن زمان او چیزی از اسکندر دروغی مقدونی نمی دانست، واقعیت اشك و اشکانیان است. هالیود میگوید: جنگ همینه که میسازیم، آیا شما جنگ های تاریخی واقعی را دیده اید؟ اسکندر مقدونی در راه گرگان اسکندر را از دامغان به گرگان میبرند، کلیه نام های عوضی مکان های اشتباه، کار های عجیب و غریب، مردمان و قبایلی که هرگز وجود نداشته اند، فاصله ها و راه های الکی، یک نقشه جلویتان بگذارید، ببینید و متوجه میشود چه کلاهی سرمان گذارده اند، فقط برای دشمنی و عقده. واقعاً بیندیشید چرا برای ما دروغ بافتند و تا کی ادامه دارد؟ یه دروغ دیگه کاغذی، اسکندر نامه نویسان روی کاغذ در بند پارس ساخته، و آنرا به دست اسکندر گشودند تا انتقام شکست خوردن یونانیها را در تنگ ترموبیل از ایرانیان گرفته باشند، و گرنه در راه شوش به تخت جمشید چنین تنگه ای نیست. باستان شناسان ایرانی و انگلیسی، در صد سال گذشته در پی این تنگه، چه برای گنج و یا علم باستان شناسی گشته اند، منجمله خودم، یک چیز هم نیست که نیست و پیدا نکرده اند و نشده، کتاب های نوشته شده این کاوشها موجود است. چوپان دروغی در زمستان لرستان، با اون برف سنگین و سرمای شدید، ساختند و نگفتند چه جوری آنهمه لشکر دو طرف آنجا زنده ماندند، و در عین حال و همان جا جنگل حاره ساختند، و خیلی پرت وپلا های دیگه نوشتند. آنها دشمن ایران بودند، ولی این مثلاً تاریخ دان های ایرانی چرا این پرت و پلاها را مي گويند و تکرار میکنند، اگر تا كنون ناآگاه بوده، بعد از این وبلاگ بخود آیند. جنگ های تاریخی را واقعی، و در همان تاریخ تجسم کنید، نه آن گونه که هالیود می خواهد. کلیک کنید: لشکر و جنگ در دوره های تاریخ دشمنان بی سواد تاريخ ايران در 1700 ــ 1800 ، سال پیش اسکندر نامه نویسان بیسواد تر از آن بودند، که بتوانند داستان دروغی شان را بهتر و باور مندانه تر بنویسند. ساده لوحانه تر دشمنان تاریخ ایران هستند، که این چرت و پرتها را، به جای تاریخ ما می گویند و مینویسند. پاتلا که در زبان پارسی پای تپه است، در نزدیکی تنگ بوان است، در داستانشان به مصب رودخانه سند برده اند، تا برای رفتن اسکندر به هندوستان مدرک بتراشند. رود تانا ایس، میان اروپا و آسیا است، که رود دن امروزیست، در آن داستان کذایی به شمال افغانستان برده و جای بلخ گذاشته اند، تا اسکندر را به هندوستان برسانند، نوشته اند اسکندر و سپاهش از بلخ بسوی سغدیا راه افتادند، و به بیابان های بی آب و علف رسیدند، و کلی سختی و بد بختی کشیدند، تا مثلا شجاعتشان را بنویسند. این هم افسانه است، شهر بلخ کنار رود پر آب بلخاب قرار دارد، و تا 350 کیلومتری آن همه طرف آبادیست نه بیابان بی آب و علف، براحتی در نقشه ببینید. رود اوکسوز، آنهم آمو دریا نیست، بعلت ندانستن جغرافیا اینهمه پرت و پلا نوشته اند، و دشمنان ایران زمین آنرا باور دارند، و کینه ورزانه دائم تکرار می کنند. بکچوس، یونانی شده بغ است، که بک، بگ، بی، بای، هم گفته میشود، پیشنام ایزد مهر، بغ مهر است. آئین مهر در زمان حکومت اشکانیان گسترش یافت، و به یونان و روم رفت، در زمان اسکندر شناخته شده نبود، ولی پانصد سال بعد اسکندر نامه نویسان می دانستند. دروازه کاسپین، که آن را سر دره خوار دانسته اند، نیست، دربند خزر شهریست میان باکو و ما خاج قلعه. گاهی برای توجیه داستانشان، دروغ نوشته اند. رود عارابیوس، که نوشته اند اسکندر و سپاهش، در کشور هندوستان از آن گذر کرده اند، شط العرب امروزیست، و آنچه هندوستانی نوشته اند، خوزستان است. اریتیان، سرزمین مردم اور، شهری بنام مقجر در کشور عراق است، نه در هندوستان. عارابیت، بیت مردم عرب، در جنوب عراق است، نه مصب رود سند پاکستان. دوستکامی، که در این داستان کذایی دوستکانی نوشته اند، شرابدان مهریان بوده و اکنون در سوگواریها، در آن آب یا شربت می ریزند، در زمان اسکندر نمی شناختند، ولی 500 سال بعد، در زمان اشکانیان شناخته شده بود. آتروپات، آذرپاد، واژه زمان شاهنشاهي ساسانیان است، و در زمان سلسله هخامنشیان آنرا نمی شناختند، چون زرتشتی دوره ساساني نبودند. آتروپاد یا آذرپاد، نگهبان آتش بوده است، امروز پاد را بد گویند، مانند، سپهبد، ارتشبد. این هم نشانه آنست، که اسکندر نامه ها چند سده پس از اسکندر نوشته شده اند، آذربایجان، دگرگون شده آتروپاتان نیست. آذربایجان یا آذر بیجان، از سه پاره ساخته شده، آذر = آتش + بای = بی = بغ = ایزد + گان = جا = آذر با یجان = جایگاه آتش ایزدی. مینویسند سپاه اسکندر در راه رفت و برگشت، به سغدیان با مردمی نیرومند، به نام مماسن ها در افتادند، ممسن = بزرگ بزرگان = مه و مس= بزرگ + ان، در غرب استان فارس ایران است، نه در بلخ و شمال افغانستان. نوشته اند اسکندر به شهر نیسا نزدیک رود سند رسید، و شهر نیسا را میان بیستون و همدان آدرس میدهند. نسا، نخستین پایتخت حكومت اشکانیان نزدیکی شهر عشق آباد كشور ترکمنستان امروزي بود، و آئین مهر از آنجا گسترش یافت، که به آئین نسا یا نسارا شناخته شد. یا نصا یا نصارای دوره های بعد، مثل یلدا و اعیاد و مراسم ادیان دیگر. نبرزن، نبرز یا شکست ناپذیر، پسنام مهر است، که در زبان کردی نبز گفته میشود. آئین مهر در زمان اشکانیان به امپراتوری روم رفت، و دین همگانی شد. رومیان واژه ایرانی نبرز را برای پسنام مهر بکار می بردند، در چندین از صد ها مهرابه تاریخی بجا مانده امپراتوری روم، دیوار نوشته و کنده کاری شده. این نیز میرساند این داستان دروغی چند صده پس از اسکندر نوشته شده. پاگانیسم، کوسیان یا کاسیها یا کاسپین ها، چون میخواستند اسکندر همه را شکست داده باشد، 800 سال از حکومتشان گذشته بود، که با ناداني، با اسکندر کذائیشان آنان را هم شکست دادند، چه بی سوادند آن تاريخ دانهايي که امروزه این چرتها را تاریخ میدانند. شهر صد دروازه، دامغان یا اطراف آن نیست، گروهای مختلف باستان شناسان سالها همه آن اطراف را گشته اند، شهر یه دروازه هم نیافتند! گنده گویی کردن تا الکساندر چاخانی را مهم کنند. رود آراکس را بجای کر دروغ نویسی کرده اند، در واقع ارس میباشد. میتراسن، از نام بغ مهر گرفته شده، که در هندوستان و امپراتوری روم میترا نام داشت، و در زمان اسکندر در یونان شناخته شده نبود. دروغ پردازان اسکندر مقدونی جغرافیا نمی دانستند و سواد هم نداشتند، و برای بالا بردن و مهم كردن مردم کوچک و بینوای یونان، داستان های دروغی مثل الکساندرس نوشته اند، ولی با کلی غلط و اشتباه. همه کشور ها و مردمی را که در جهان آن روز نام و نشانی داشتند، يا داستاني از آنها شنيده بودند، به دست اسکندر بر انداختند. صد ها نام دروغی خیال بافی کردند، که هرگز و به هیچ وجه اصالت ایرانی و هندی ندارند، و کاملا آشکارا دروغ هستند. عقده و حقارت در دروغ ظاهر می شود این نمونه گفتار در رفتار و غارت و غيره، از سربازان مقدونی نشان می دهد، که سپاهی غارت گر نمی تواند راه های طولانی برود و جنگ های بزرگ انجام دهد. هر آدم عاقلی متوجه می شود که دروغ بافي است، در واقع این دروغها از عقده و حقارت مي باشد. در 500 سال گذشته صهیونیسم و استعمار، دروغ هاي تاريخ را دانسته و بزرگ کرده اند، تا اهداف خود را پیش ببرند، و دشمنان ايران و ايراني هم تکرار کرده اند. تاریخ نویسان اسکندر نمونه هایی از رفتار سربازان مقدونی با پیکره ها را چنین بازگو کرده اند: بنابر این وقتی که مقدونیها به امر اسکندر مشغول غارت شدند، در میان خود آنها نفاق افتاد، زیرا هرکس دشمن کسی می شد، که غنیمتی بهتر به دست آورده بود، و چون غنائم به قدری زیاد بود که نمی توانستند تمامی آن را بر گیرند، ناچار غنائم را خوب و بد می کردند، و بر سر چیز های گرانب هایی منازعه بین مقدونیها در می گرفت، بنابر این لباس شاهی به دست چند نفر مقدونی پاره پاره می شد، گلدانها و جام های گرانبها را با تبر خرد می کردند، پارچه های فاخر و زیبا را می دریدند، در نتیجه چنین شد که چیزی بی عیب به دست سرباز مقدونی نیفتاد، حتی مجسمه ها را شکستند و ظروف را خرد کردند. در جایی دیگر پلوتارک چنین نوشته است: وقتی اسکندر به قصر تخت جمشید وارد شد، دید مجسمه بزرگی از خشایارشا به واسطه ازدحام مقدونیها به زمین افتاده، او ایستاد و مانند اینکه مجسمه مزبور ذی روح باشد، خطاب به آن کرد و گفت: آیا باید بگذرم و بگذارم تو به زمین افتاده باشی تا مجازات شوی، در ازای اینکه به یونان لشکر کشیدی یا تو را به احترام آن روح بزرگ و صفات خوبی که داشتی بلند کنم؟ اسکندر این بگفت، لختی در اندیشه فرو رفت و پس از آن بگذشت. عقده روی کاغذ و داستان، ایرانی ها بخود آیید و برای حفظ آبرو و غیرت ایرانی این دروغ ها را دور بریزید. ادامه دارد و بازنويسي مي شود. جهت اطلاعات بيشتر، پرسش و پاسخ هاي دروغ حمله اسكندر مقدوني به ايران را در گفتمان دروغ های تاریخ بخوانيد. پیکره مقدس میترایی که به دروغ می گوند مجسمه هرکول است، و آنرا نشانی و سندی از حمله اسکندر مقدونی به ایران می نامند. این پیکره در سال 1327 خ، در محل کنونی کشف شد. زمان ساخت آن حدود 150 ق.م، تعیین کرده اند، که برابر با اواسط سلطنت مهرداد اول اشکانی معروف به اشک نهم است، البته این زمان جای باز نگری علمی جدید دارد. کتیبه ای در پشت این پیکره به زبان آشوری است، این زبان بسیار قدیمی تر از زمان پیدایش خط یونانی می باشد. نمونه این مجسمه که مانند ایزد مهر است، در چندین معبد میترایی اروپایی وجود دارد، که بسیار شبیه هم هستند. عکس پیکره مقدس میترایی ایرانی، که به اشتباه یا دروغ می گویند مجسمه هرکول یونانی است، عکس شماره 1410. کلیک کنید: هلنیسم دروغ بزرگ غرب پيوندها
|
|||||||||||||||||
![]() |